این خاطره به نقل از یکی از دوستان داخل ایران است:
" یک پدربزرگ بسیار مذهبی و معتقد دارم. درس مکتب خانهای خوانده است و سواد قرآنی دارد. اگر سرش برود، اعتقادش نمیرود. معتقد به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است و پای ثابت تمام انتخابات از ابتدا تا به امروز بوده است. چون شرکت در انتخابات را به نوعی وظیفهی شرعی و مذهبی خود میداند و به طور کلی در تمام برنامههایی از این دست مثل راهپیماییها و هرچیز دیگری توی همین مایهها حضور فعالی دارد.
چند وقت پیش پای تلویزیون و ماهواره نشسته بودم. صدای آمریکا (VOA) را تماشا میکردم. مجری برنامه در حال خواندن بیانیهای از باراک اوباما بود. پدربزرگ هم در داخل اتاق بود. از ماهواره خوشش نمیآید، برای همین یک گوشهی اتاق ناراحت و عصبانی نشسته بود. لبش را میگزید و زیر لب چیزهایی میگفت. بیانیه اوباما دربارهی وقایع انتخابات ایران بود.
به محض این که خواندن بیانیه به پایان رسید. پدربزرگ مثل مار گزیدهها از جا پرید و در حالی که حسابی از کوره در رفته بود، گفت: خجالت نمیکشی! تو مسلمان هستی و اون وقت نشستهای پای حرفهای یک مشرک از خدا بی خبر؟! آمریکا شیطان است و صدای آمریکا، صدا و تصویر شیطان است! این کارت حرام است و مشغول انجام گناه هستی. اگر بخواهی به این از خدا بی خبر اوباما! دل ببندی، حلالت نمیکنم. بعد با ترشرویی و به حالت قهر اتاق را ترک کرد و رفت. دهانم از تعجب بازمانده بود و در کف کار پدربزرگ ماندم..."
به راستی چرا آدمهایی مثل این پدربزرگ دوستم این گونه فکر میکنند؟ و چرا از کشورهای دیگر، عالم و آدم برای خود شیاطین بزرگ و کوچک ساختهاند؟ و همواره در ترس و هراس از دشمنان ساختگی، شب و روز خود را سر میکنند... واقعا چرا؟
" یک پدربزرگ بسیار مذهبی و معتقد دارم. درس مکتب خانهای خوانده است و سواد قرآنی دارد. اگر سرش برود، اعتقادش نمیرود. معتقد به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است و پای ثابت تمام انتخابات از ابتدا تا به امروز بوده است. چون شرکت در انتخابات را به نوعی وظیفهی شرعی و مذهبی خود میداند و به طور کلی در تمام برنامههایی از این دست مثل راهپیماییها و هرچیز دیگری توی همین مایهها حضور فعالی دارد.
چند وقت پیش پای تلویزیون و ماهواره نشسته بودم. صدای آمریکا (VOA) را تماشا میکردم. مجری برنامه در حال خواندن بیانیهای از باراک اوباما بود. پدربزرگ هم در داخل اتاق بود. از ماهواره خوشش نمیآید، برای همین یک گوشهی اتاق ناراحت و عصبانی نشسته بود. لبش را میگزید و زیر لب چیزهایی میگفت. بیانیه اوباما دربارهی وقایع انتخابات ایران بود.
به محض این که خواندن بیانیه به پایان رسید. پدربزرگ مثل مار گزیدهها از جا پرید و در حالی که حسابی از کوره در رفته بود، گفت: خجالت نمیکشی! تو مسلمان هستی و اون وقت نشستهای پای حرفهای یک مشرک از خدا بی خبر؟! آمریکا شیطان است و صدای آمریکا، صدا و تصویر شیطان است! این کارت حرام است و مشغول انجام گناه هستی. اگر بخواهی به این از خدا بی خبر اوباما! دل ببندی، حلالت نمیکنم. بعد با ترشرویی و به حالت قهر اتاق را ترک کرد و رفت. دهانم از تعجب بازمانده بود و در کف کار پدربزرگ ماندم..."
به راستی چرا آدمهایی مثل این پدربزرگ دوستم این گونه فکر میکنند؟ و چرا از کشورهای دیگر، عالم و آدم برای خود شیاطین بزرگ و کوچک ساختهاند؟ و همواره در ترس و هراس از دشمنان ساختگی، شب و روز خود را سر میکنند... واقعا چرا؟
2 نظرات:
بوفومه جان خودت نميخواي مثبتو بدي؟ http://balatarin.com/permlink/2009/10/5/1786396
پدر بزرگ ها همه مثل همن
ارسال یک نظر