فقط یاد گرفته‏ایم که به ریش دیگران بخندیم، از ریش خود غافل شده‏ایم و دیگران (دنیا) دارند به ریش ما می‏خندند

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

از ماست که بر ماست... نژادپرستی ابزاری برای انسان ستیزی است که توسط خود انسان‏ها به وجود آمده است. فاشیسم پدیده‏ای حاصل از نژادپرستی (قومی، مذهبی و یا هردو)، ناسیونالیسم بدون تعقل، مذهب گرایی افراطی و جامعه تک صدایی است که البته عوامل بسیار دیگری هم در آن نقش دارند و هرکدام از این عواملی که نام بردم بسته به محیط و فرهنگ مردم یک جامعه تاثیر و نقش متفاوتی دارند.

جامعه امروز ایران اسیر دو پدیده‏ی نژادپرستی پنهان (گاهی اوقات آشکار) و فاشیسم مذهبی است. این دو پدیده به قدری در جامعه ما عادی شده‏اند که برای خیلی‏ها امر طبیعی محسوب می‏شوند و به راحتی از کنار آن می‏گذرند. هر کسی آن را به گونه‏ای تعبیر می‏کند و سعی در توجیه و تفسیر آن دارد. عده‏ای می‏بینند، می‏شنوند و می‏خوانند. اما یا سکوت کرده یا اگر هم اعتراضی کنند فورا متهم به بدترین جرم و گناه می‏شوند.

فاشیسم مذهبی بدترین ظلم در حق دینداران، مذهبیون، بی دینان، بی خدایان وکل اقشار جامعه است. چرا که سعی در یکدست کردن همه دارد. به عنوان نمونه اسلام را طبقه طبقه کرده‏اند و هر فرد و گروهی را در یک طبقه قرار داده‏اند و به هیچ وجه امتیازات اجتماعی این طبقات یکسان نیست. شیعه ولایی با شیعه غیر سیاسی و مذهبی در کسب حقوق اجتماعی از زمین تا آسمان فرق دارند. یک سنی مذهب هم مسلمان است اما از پایین ترین حقوق اجتماعی برخوردار است و باید همه جور توهین، تحقیر و تمسخری را از رادیو، تلویزیون؛ روزنامه‏ها، رسانه‏ها و سایر مردم شاهد باشد و حق هیچ گونه اعتراضی را هم ندارد. اقلیت‏های دینی و مذهبی هم با این مشکلات رو به رو هستند و چه بسا با مواردی به مراتب بدتر. طیف دگراندیش و بی دین هم که اصلا حق زندگی کردن و ابراز وجود ندارند.

می‏رسم به بخش نژادپرستی که زخم و دردی عمیق بر تن ایران است. در مورد اقوام ایرانی این موضوع اظهر من الشمس است و نمی‏توان از آن فرار کرد یا آن را کتمان نمود. یک نفر فقط به خاطر قومیت خود مورد تمسخر، هتاکی، توهین و تحقیر قرار می‏گیرد. زبان مادری، لباس و فرهنگ او بازیچه‏ی دست عده‏ای می‏شود و قصه تلخی را رقم می‏زند. فراموش کرده‏ایم که توهین به هر یک از اقوام ایرانی توهین به ایران و ایرانی است. ایران یعنی جمع همه‏ی این اقوام و فرهنگ‏هایشان.

عمری است که قدم در راه بیراهه گذاشته‏ایم و فقط یاد گرفته‏ایم که خود را برتر و بهتر از کل دنیا بدانیم و ببینیم. تیشه برداشته و با دست خود در حال قطع ریشه‏ی تاریخ و فرهنگ ایران هستیم. اما باز دیگران را مقصر می‏دانیم. ای کاش کمی از دیگران یاد می‏گرفتیم. هندیان را ببینید. بزرگترین و واقعی‏ترین دموکراسی دنیا در هند حاکم است. چون مردم هند از مدت‏ها پیش به این نتیجه رسیده‏اند که وحدت و یکپارچگی کشورشان با حقظ فرهنگ اقوام مختلف و احترام به یکدیگر به دست می‏آید. اما از هند فقط بالیوود را در نظر گرفته و متوجه نیستیم که هند در آینده‏ای نه چندان دور تبدیل به ابرقدرت و قطبی تاثیر گذار در دنیا خواهد شد. فقط یاد گرفته‏ایم که به ریش دیگران بخندیم، از ریش خود غافل شده‏ایم و دنیا دارد به ریش ما می‏خندد. ایران هم قربانی رفتار‏های ما شده است. ملتی که برای خود و افراد درون جامعه‏اش احترام قائل نشود، دیگران هم به او احترامی نخواهند گذاشت. از ماست که بر ماست.

دیشب برای ندا گریه کردم، بالاترینی‏ها بیایید به احترام خون ندا و نداها متحد باشیم

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

دلم گرفته است، به کجا پناه ببرم... قصد نوشتن و ارسال این متن را از مدت‏ها پیش داشتم. اما اتفاقی دیشب برایم رخ داد که من را وادار به نوشتن این مطلب کرد. شب گذشته مشغول بررسی فیلم‏ها، عکس‏ها و مطالب مربوط به جنبش بودم. هنگام مرور و تماشای عکس‏ها، به تصویر صورت خونین ندا آقا سلطان برخوردم. بغض راه گلویم را گرفت، اشک در چشمانم جمع شد و مشغول گریه کردن شدم. تصاویر تمام شهدا و کشته شدگان راه آزادی در ذهنم نقش بست. برادران و خواهران ما رفتند. سربلند و سرافراز هستند. درست مثل تمام دلاور مردان و شیر زنان تاریخ ایران از ابتدا تا به امروز. ما مانده‏ایم و راهی که در پیش است. لازمه‏ی پیمودن این راه آگاهی، اتحاد و همدلی است. همه اعضای یک خانواده بزرگ به نام ایران هستیم. درست مثل اعضای هر خانواده‏ای دارای عقاید، اندیشه‏ها و سلایق متفاوتی هستیم اما در نهایت انسان و ایرانی هستیم که اصلی ترین و مهم ترین وجه مشترک ما است. پس بیایید همدیگر را تحمل کنیم و کاری نکنیم که اعضای خانواده از هم جدا و دور شوند. حق سخن گفتن و اظهار نظر کردن را از اعضای خانواده نگیریم. هدف مشترک است و همین ارزش محسوب می‏شود. باز هم به یاد ندا و نداها افتادم. دوباره چشمانم پر از اشک شده است. بیشتر از این نمی‏توانم بنویسم. دیگر درباره‏ی جنبش سبز نخواهم نوشت. چون تمام حرف‏هایم را زده و شما هم آن را خوانده‏اید. ببخشید که مطلبم چیزی در چنته نداشت چون توانی برای نوشتن ندارم. تنها یک آرزو دارم و بس: دیدن بهار آزادی، سربلندی نام ایران و ایرانی و به ثمر نشستن خون ندا و نداها.

آخوند مسجد محله: پسرم، هنوز دیر نشده، از خر شیطون پیاده شو و توبه کن

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

در دوران نوجوانی به مسجد و نمازخواندن خیلی علاقه داشتم و مشتری ثابت مسجد محله بودم. به طوری که آخوند مسجد محله به من توجه ویژه‏ای داشت و همواره از من تعریف می‏کرد. اما به مرور زمان دست از نماز خواندن کشیدم و رفتن به مسجد را تعطیل کردم. مادرم که یک فرد بسیار مذهبی است و هنوز هم هر وقت مرا می‏بیند از خدا می‏خواهد که من را به راه راست هدایت کند. آن زمان هم از خدا و هم از آخوند خواست که کاری کنند که دوباره به روال سابق برگردم. از موفقیت خدا خبری ندارم، چون تا این سن که رسیده‏ام هنوز برنگشته‏ام. اما حکایت آخوند را بخوانید. از آنجا که از مسجد فراری شده بودم و دیگر به آخوند هم محل نمی‏گذاشتم و توجهی نشان نمی‏دادم، مادرم و آخوند نقشه‏ای کشیدند. یک روز که به خانه آمدم. به محض این که وارد هال و اتاق پذیرایی شدم. دیدم ای دل غافل که رو دست خورده و ملا چشم انتظارم است. بله! نقشه گیرانداختن عملی شده بود. با ترشرویی سلامی کردم و کنارش نشستم. ملا شروع کرد به صغری کبری چیدن و نصیحت و از زمین و زمان گفتن. اما گوشم از این حرفهایش پر بود. بارها از زبان خودش در مسجد شنیده بودم. بیچاره خسته شد و در آخر گفت: پسرم، تو جوانی و خدای هوای شما را بیشتر دارد، هنوز دیر نشده، از خر شیطان پیاده شو و توبه کن. به آغوش اسلام برگرد. الکی چشمی گفتم. خوشحال و سرمست از کاری که کرده بود، خداحافظی کرد و به مادرم تضمین داد که دوباره به راه راست بازگشته‏ام. مادر هم با کلی دعا و صلوات بدرقه‏اش کرد. اما خود من بهتر می‏دانستم که حرف‏هایش را از این گوش شنیده و از آن یکی بیرون کرده بودم. تا چند روز نقش بازی کردم. اما بعد از چند روز همانی شدم که بودم. مادر دیگر خسته شد بود و تا امروز هر روز برایم طلب هدایت و بخشش می‏کند. آخوند را هم دیگر ندیدم. اما در یک چیز مانده‏‏ام. اگر در آن روزها به گفته‏ی آخوند، خدا من را دوست می‏داشت و مثل شیطان یک اسبی، خری یا بنز آخرین مدلی به من می‏داد و جایزه دادن را به روز قیامت موکول نمی‏کرد، شاید همان آدم سابق بودم. اما خداوکیلی! سوار شدن بر خر شیطان هم مزه خودش را دارد و به یک بار سواری می‏ارزد! اما می‏خواستم بگویم که اختلاف عقیده و مذهبی باعث نشده که دست از اصول اخلاقی و انسانی بردارم و مادرم را برای ابد دوست دارم و بر پاهایش بوسه می‏زنم.

من اطلاعاتی، سپاهی و کودتاچی هستم!

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

حتما بارها نظراتی از این دست را در بخش نظرات لینک‏ها و زیر لینک‏های بالاترین دیده‏‏اید: ارسال این لینک‏ها کار کودتاچیان است ... هدف شما تفرقه است ... تو فلانی ... تو بهمانی ... باور کنید خسته شدم از بس این جملات و عبارات را در بخش نظرات دیده و خوانده‏ام. این چه بساطی است که راه انداخته‏اید؟ تا یکی نظر و عقیده‏ی مخالفی را بیان می‏کند تبدیل به اطلاعاتی، بسیجی، سپاهی، کودتاچی و مزدور می‏شود. آخر من مانده‏ام که نکند بعضی از دوستان در دوره‏های ویژه‏ی اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی شرکت کرده و به شناسایی سایر کاربران می‏پردازند. این قدر به جمهوری اسلامی و فاشیسم خرده می‏گیرید، ولی تحمل و ظرفیت شنیدن صدای مخالف و اندیشه‏ی منتقدی را که قصدش کمک به شما است را ندارید. فکر می‏کنید فاشیسم از چه پدید آمده است؟ فاشیسم نتیجه‏ی نبود صدای مخالف و دگراندیش در جامعه است. فاشیسم محصول جامعه‏ی تک صدایی است. خوب حالا نگاه کنید که بعضی‏هایتان که سنگ جنبش سبز را به سینه می‏زنید، قدم در چه راهی گذاشته‏اید؟ آیا به نظرتان شما بیشتر به جنبش ضربه می‏زنید یا امثال من؟ شما جنبش را به بیراهه می‏برید یا امثال من؟ باور کنید که برخوردهای بعضی از دوستان، خیلی‏ها را از جنبش سبز دلسرد، دلزده و ناامید می‏کند. آیا ایران سبز شما زندان دیگری برای دگراندیشان خواهد شد یا بهشتی برای همه‏ی ایرانیان با هر عقیده و اندیشه‏ای؟ مگر به دنبال آزادی بیان و دموکراسی نیستید؟ دموکراسی و آزادی بیان با تحمل دیگران بدست می‏آید نه سرکوب و خفه کردن صدایشان. یکی از کاربران به من خرده گرفته است که چرا هیچ لینکی در حمایت از جنبش سبز نمی‏فرستی، در نتیجه تو از ما نیستی. آن یکی با کار دقیق اطلاعاتی! به این نتیجه رسیده است که بنده کودتاچی هستم. چون بنده مداح و ستایش گر اصلاح طلبان نیستم. آیا جنبش شما فقط متعلق به طرفداران موسوی، کروبی و اصلاحات است؟ تا چهار تا نظر می‏دهم که از آنها برداشت سلیقه‏ای می‏شود، تبدیل به عامل احمدی نژاد می‏شوم. وقتی در بخش نظرات از جنبش سبز حمایت می‏کنم، باحال و آدم خوب می‏شوم. بعضی‏ها هم که نام کاربری را نمی‏بینند، یک روز دوست و یک روز دشمن هستند. چون فقط نظر آن لحظه را دیده و خوانده‏اند. من کسی بودم که انتخابات را تحریم کرده بودم. اما با تشویق دوستان و برای همراهی با هموطنان رأی دادم. حدس می‏زنید به چه کسی رأی دادم؟ من به میرحسین موسوی رأی دادم. بله! من کودتاچی حامی ایشان بودم و گلوی خودم را برای تشویق دیگران به رأی دادن به موسوی و کروبی پاره کردم. البته با موسوی میانه‏ی خوبی نداشتم اما دوست داشتم در تودهنی زدن به خامنه‏ای، ولایت فقیه و جمهوری اسلامی با شما و هموطنانم شریک باشم. هدف من از رأی به موسوی گفتن یک "نه بزرگ" به حکومت بود. موسوی را به عنوان رئیس جمهور منتخب قبول دارم و از این لحاظ برای او، رأی خودم و رأی شما احترام قائل هستم. همین مورد در مورد کروبی صادق است. اما از هیچ کدام از ایشان یا سایرین برای خودم بت و ابر قهرمان و نجات دهنده نساخته‏ام. و به نقد درونی در جنبش سبز معتقد هستم. باید فضای پرسشگری را گسترش دهیم، نه این که به مقابله با آن برخیزیم. من خودم را عضوی کوچک از این جنبش مردمی می‏دانم. اما اگر از نظر شما دگراندیشی، بی دینی و نقادی مترادف با کودتاچی بودن است. پس من همان اطلاعاتی، سپاهی، مزدور و کودتاچی باقی می‏مانم. آیا جایی در جنبش شما برای این برادر کوچکتان هست؟ آیا کسی را با اندیشه و دیدگاه متفاوت با خودتان (اما حامی شما) را به جمع خود راه می‏دهید؟

نسیم شمال: خاک ایران شده ویران ز سه فیل

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

خاک ایران شده ویران ز سه فیل *** روس فیل، انگل فیل، آلمان فیل
دوش کردم به خرابات گذر *** تا به قلیان زنم از بنک (بنگ) شرر
مرشدی دیدم با بوق و تبر *** پک به قلیان زد و می‏خواند زبر
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
صبح در کوچه جوانی دیدم *** دامنش را از (ز) عقب چسبیدم
معنی فیل از او پرسیدم *** لب تکان داد، چنین فهمیدم
خاک ایران شده ویران ز سه فیل *** روس فیل، انگل فیل، آلمان فیل
ظهر رفتم به سوی مسجد شاه *** دیدم آخوندی با ریش سیاه
زیر چشمی سوی من کرد نگاه *** زد به سر، گفت به صد ناله و آه
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
وقت مغرب به سوی خانه شدم *** همدم دلبر جانانه شدم
چون که سرمست ز خم‏خانه شدم *** سخنی گفت که دیوانه شدم
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
پیش از این بود یکی فیل کبود *** هیکلش را ملک الموت ربود
اندرین شهر دگر فیل نبود *** حال از سعی و تقلای رنود
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
فیل بدبخت در ایام قدیم *** بود در مملکت هند مقیم
فربه و چاق و تنومند و جسیم *** حال امروز برای زر و سیم
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
روزی از بهر تماشای دیار *** کردم از آوه سوی ساوه گذار
پس سوی رشت شدم راهسپار *** دیدم این شهر به هر گوشه و کنار
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
پس به همراه رفیقان عظام *** رفتم اندر کرج وینگی امام
رفقا نقشه کشیدند تمام *** عارفی خواند همین شعر مدام
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
فیل هر چند در این ملک کم است *** بلکه مرحوم شده، در عدمست
کرگدن را ز وفاتش چه غم است *** به همان جفت سبیلات قسمست
خاک ایران شده ویران ز سه فیل *** روس فیل، انگل فیل، آلمان فیل
داش حسن خیلی دویده، به علی *** رنج بسیار کشیده، به علی
یک وطن دوست ندیده، به علی *** تازه این شعر شنیده، به علی
خاک ایران شده ویران ز سه فیل *** روس فیل، انگل فیل، آلمان فیل
.
باغ بهشت اشرف الدین حسینی

موقع وبگردی به قرص آرامبخش احتیاج است!

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

کند بودن و درست کار نکردن بالاترین دو روز است که اعصابم را به هم ریخته است. نه میشه لینک فرستاد، نه رأی داد، نه نظر داد. مشکل هم مثل این که فقط برای کاربران بعضی از کشورها است. چون دوستان دیگر مشغول فعالیت هستند. لازم است یک بسته قرص و داروهایی که باعث افزایش صبر از نوع صبر ایوب! می‏شوند، همیشه موقع وبگردی همراه داشته باشم.

من و دوستان افغان (انسانیت را دوست دارم و بس)

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

ابتدا با نقل خاطره‏ای از خودم شروع می‏کنم: در دوران دبستان با چند نفر از بچه‏های افغان در مدرسه دوست بودم. همدیگر را بسیار دوست داشتیم و فارغ از هرگونه رنگ و ریایی دوستان خوبی برای هم بودیم. اما همیشه یک مورد آزارم می‏داد و آن هم متلک‏های نیش‏داری بود که بابت این دوستی نثارم می‏شد. از طرف بقیه بچه‏های مدرسه، آشنا، فامیل و ... من هم که بچه بودم. با شنیدن این حرف‏ها گاهی نسبت به دوستان افغان خودم حس بدی پیدا می‏کردم که البته خودم هم این حس را دوست نداشتم و از آن بدم می‏آمد. اما حالا هم که آن دوران را پشت سر گذاشته‏ام. همین مشکل را به نوعی دیگر دارم تجربه می‏کنم: تو چرا با این دوست هستی؟ چرا رفیق فلان داری؟ این دوستت چرا این رنگیه؟ اون دوستت از فلان مذهب و دین است؟ با ایکس دوستی نکن. تخم و نژاد اون دوستت از اون فلان فلان شده‏ها است!! با مردم این طایفه دوست باش و با اون یکی طایفه دشمن. حرف‏هایی از این قبیل که گوشم از آن‏ها پر شده است. یک جواب همیشگی دارم که به این افراد می‏گویم: رنگ، نژاد، مذهب، قومیت و ملیت افراد برایم اهمیتی ندارند. آن‏ها هم همنوع خودم هستند. انسانیت را دوست دارم و بس.