چند نکته در رابطه با وبلاگ، درخواست‏های خوانندگان، دوستان و شخص خودم

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

در این چند وقت نظرات مختلفی از وبلاگ و بالاترین دریافت کرده‏ام که لازم شد پاسخی داده شود:

یک- بعضی از خوانندگان تقاضای دعوت نامه بالاترین را داشتند. بالاترین فعلاً کاربر جدید نمی‏پذیرد و دعوت نامه‏ها غیر فعال شده است. پس شرمنده‏ام. پیشنهاد من این است که شما در سایت دنباله عضو شوید. باور کنید اگر آنجا هم فعالیت کنید، به اندازه بالاترین شیرین خواهد بود. فعلاً نقد را بچسبید. روزی که دعوت نامه بالاترین داشتم، بدون هیچ چشم داشتی در خدمت شما هستم.

دو- دوستان تقاضای مکاتبه از طریق ایمیل را داشتند. با عرض شرمندگی، به دلیل مسائل و گرفتاری‏های شخصی از مکاتبه با ایمیل معذورم. اگر وبلاگ دارید، به وبلاگتان سر خواهم زد. اگر نه، در بخش نظرات نظر خود را بنویسید. سعی خواهم کرد که پاسخگو باشم.

سه- من عضو هیچ باند، دسته، حزب، گروه و جریان سیاسی نیستم. مستقل فکر می‏کنم، می‏اندیشم و می‏نویسم.

چهار- برای ارتقای سطح کیفی وبلاگ پذیرای پیشنهاد‏ها و انتقادات شما خوانندگان و دوستان عزیز هستم.

در پایان، با آرزوی روزهای خوب برای شما

جار نزدم! اعتراف به اشتباه بود و کاملاً در عمل بود (پاسخ به خوانندگان وبلاگ)

خواننده محترمی گفته‏اند: "کسی که تابع احساسات نیست و هیجانی کاری را انجام نمیدهد، تغییر رفتارش را در عملش نمایشش میدهد نه اینکه در بلاگش جار بزند".

دوست عزیز، من هم خواستم اعتراف کنم که اشتباه کردم که وارد یک بازی وبلاگستانی شدم. این هم جار زدن نیست. این اعلام موضع است. اتفاقاً نوشتن این مطلب به نوعی تغییر رفتار در عمل است. این برداشت شما از آن مطلب و پست کاملاً نادرست و ناصحیح است.

در ضمن وبلاگ جایی برای بیان عقاید و تفکرات (از نظر شما جار زدن!) است.

انسانیت، مهر و محبت، عاطفه و همنوع دوستی چه ربطی به سیاسی کاری دارد؟!

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

بابت مطلب خانواده مسعود روز بهانی، یک نفر در بخش نظرات گفته که شما جماعت اون ور آبی! همه چیز را به نفع خود مصادره کرده و همه چیز را رنگ سیاسی زده، سیاسی می‏بینید و سیاسی می‏کنید.

آخر دوست عزیز! انسانیت و همنوع دوستی چه ربطی به کار سیاسی دارد؟! اگر مطالب من را بخوانید، من اصلاً سیاسی نویس نیستم. گفتی که ما درکی از خانواده مقتول و آسیب دیده نداریم. چرا خیلی خوب هم درک می‏کنم. ما انتظار معجزه از طرف خانواده داغدار و آسیب دیده نداریم. اما مفهوم گذشت بزرگتر، بالاتر و والاتر از این حرف‏هاست. در هر آسیب اجتماعی باید هر دو طرف قضیه و همه جوانب را در نظر گرفت. آخر اعدام و انتقام گرفتن از یک نوجوان غافل و ناآگاه چه دردی از من، شما و جامعه ما را دوا میکند؟

اگر شما فرد مذهبی باشید که تعالیم مذهبی هم هیچ منافاتی با حرف من ندارند. اگر هم نه، لطفاً به قضیه فوق از همه جهات نگاه کنید. وظیفه ما تربیت و پرورش جامعه‏ای است که دیگر شاهد (یا حداقل کمتر شود) ماجراهایی مثل بهنود شجاعی، مصطفی و مسعود، و هزاران یک ماجرای تلخ مثل این‏ها نباشیم و سرمایه‏های جوان و نوجوان ایران مفتی مفتی و با دست خودمان به هدر نروند.

از سیاست، مذهب و بازی وبلاگی! بیزارم

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

دوستان با مطالبی که در بالاترین فرستادند، کاملاً نشان دادند که تابع احساسات هستند و کل حرف‏های خود را پس گرفتند. ما نه فحش دادیم و نه توهین و هتاکی کردیم که حالا به کسی بدهکار باشیم و طلب بخشش و مغفرت کنیم! من تصمیم گرفتم که دیگر وارد سه برنامه فوق یعنی سیاست، مذهب و بازی وبلاگی! نشوم. کار من موضوعات اجتماعی بوده و هست. می‏خواهم همان وبلاگ نویس مستقل همیشگی باشم. از این به بعد از هر موضوعی که خوشم بیاید، مطلبی خواهم نوشت و دیگر در بازی! هیچ احد و ناسی شرکت نخواهم کرد. چون پشت من را خالی خواهند کرد. این رسمش نبود... سیاست، مذهب و بازی وبلاگی مال خودتان.

عطر انسانیت: خانواده مسعود روز بهانی دل انسانی را شاد و به او زندگی دوباره بخشیدید، احسنت و آفرین بر شما

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

لذتی که در عفو و بخشش است، در انتقام نیست... واقعاً با شنیدن خبر عفو و بخشش مصطفی نقدی توسط خانواده مرحوم خوشحال شدم. چند وقت پیش خاطرمان با ماجرای اعدام بهنود حسابی مکدر شده بود. غصه می‏خوردیم. برای بهنود و زندگیش که به چه آسانی از دست رفت. اما امروز نور امیدی در دلهایمان زنده شده است.

پدر و مادر مسعود، عزیزی را از دست دادید و حاصل عمر خود را پرپر شده دیدید. اما چه خوب کردید که با وجود این همه رنج و غصه، ساده ترین کار و در عین حال بدترین روش را برای جبران انتخاب نکردید. زندگی آسان به دست نمی‏آید که به راحتی گرفته شود. مصطفی اشتباهی کرد که به قیمت از دست رفتن خیلی از چیزها تمام شد. اما خود از هر کسی بیشتر رنج می‏برد و نادم و پشیمان است.

شما نشان دادید که برای این ندامت و پشیمانی ارزش قائل هستید و می‏خواهید به انسانی خطاکار اما بیدارشده از خواب غفلت، فرصتی برای جبران بدهید. شما نشان دادید که حاضر نیستید اشتباه کودکانه و تلخ مصطفی، دوباره تکرار شود. مسعود شما رفت. اما حالا با یک زندگی جدید باز خواهد گشت. مصطفی همان مسعود خواهد بود. مصطفی دیگر فقط متعلق به خانواده خودش نیست. بلکه او هم فرزند خانواده خودش و هم خانواده شما خواهد بود. مصطفی هم برای خود و هم برای مسعود زندگی خواهد کرد.

امروز بوی خوش و رایحه دل نشین انسانیت در فضای دو خانواده پیچید و همه از آن لذت بردند. کار شما فراتر از هر چیزی است. چون شما نشان دادید که انسانیت هنوز نمرده است.

من از حرف خود در رد و نقد استدلال مهدی خزعلی برنگشته‏ام

اگر عده‏ای فکر کرده‏اند که بنده اسیر موج احساسی شده‏ام و مثل ایشان به عذرخواهی و طلب بخشش از دکتر خزعلی روی خواهم آورد. اشتباه کرده‏اند. نقد من کاملاً به جا و درست بوده است. شاید به آن ایراداتی وارد باشد. اما حرفم را پس نمی‏گیرم. نه برای خوشایند دل دکتر و نه برای پیوستن به این موج احساسی. شما که این جوری بودید، چرا من را وارد بازی وبلاگی خود کردید؟! من از توهین و فحاشی به خزعلی بدم آمد، اما این رفتار احساسی شما خیلی بدتر است. حرفم هم همین است که خزعلی از نقد و انتقاد کردن ناراحت نشو و به جمع ما دوباره برگرد.

آقای مهدی خزعلی! لطفاً با ما و جنبش سبز قهر نکنید

من و یک عده دیگر از دوستان وبلاگ نویس، یک سری مطلب در نقد و رد نامه دکتر خزعلی نوشتیم. هدف ما نقد سالم بود. اما بازخورد و فیدبکی که از هر دو طرف مخالفان و موافقان خزعلی دیدیم، بسیار نامناسب بود. عده‏ای ما را به تفرقه افکنی متهم کردند و عده‏ای هم سریع برای مهدی خزعلی حکم و رأی صادر کردند.

عیب ما مردم ایران در همین است. زود احساساتی می‏شویم، زود تصمیم می‏گیریم و سریع قضاوت می‏کنیم. حالا خزعلی خواسته یک چند وقتی ننویسد. به بهانه پدرش یا هر چیز دیگری. باید بیاییم و هزار و یک جور انگ و تهمت ناروا به ایشان نسبت دهیم؟ چطور در روزهایی که برای مراد دل ما می‏نوشت، آدم خوبی بود. اما حالا شده فلان و بهمان؟!

مهدی خزعلی هم مثل من و شما یک انسان است. هر انسانی صفات و ویژگی‏های منحصر به فرد خودش را دارد. قرار نیست همه مثل هم باشیم و مثل هم فکر کنیم. اصلاً زیبایی کار انسان به همین تفاوت‏ها است. من هنوز هم با استدلال خزعلی در مورد شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" مخالف هستم. اما دلیل نمی‏شود که خزعلی را به چهارمیخ بکشم و عذر ایشان را بخواهم و بگویم که شما در جنبش سبز و بین ما جایی ندارید. در همان متن قبلی هم فقط اشاره کردم که لطفاً بیدار شوید و این گونه فکر نکنید.

رفتارهای ما شده مثل دعواهای بچه گانه دوران کودکی. یک روز با یکی رفیق شش دانگیم. روز دیگر دشمن خونی. از هر چیزی بدترین برداشت را داریم. در قضاوت کردن از هول حلیم می‏افتیم در دیگ. تابع احساساتمان هستیم. هر روز عده‏ای را از خود می‏رانیم و روز بعد دوباره از ایشان دلجویی می‏کنیم. خودمان هم از همه بهتر می‏دانیم که رفتارمان درست نیست، ولی باز همیشه در بر روی همان پاشنه می‏چرخد.

آقای شاتوت (مسعود مشهدی) هم احساساتی شده‏اند و کلی معذرت خواهی کرده‏اند. برادر من! کار شما نادرست نبوده است. اگر از انتقاد و مطلب شما موجی به راه افتاد که نتیجه خوبی نداشت، تقصیر شما نیست. تقصیر دیگران است. هر کسی مسئول رفتار خودش است و لازم نیست شما جور دیگران را بکشی.

خزعلی جان! در مطلب قبلی گفتم که از خواب خرگوشی بیدار شو. اما حالا می‏گم که ما شما را دوست داریم. ما به بعضی از کارهای شما انتقاد داریم. اما شما را هم از خود می‏دانیم. ما دوستان منتقد شما هستیم. چون شما هم کم برای ما زحمت نکشیدید و ما هم این قدر بی معرفت نیستیم که شما را تنها رها کنیم. آقای دکتر مهدی خزعلی! لطفاً با ما و جنبش سبز قهر نکنید...

من نژاد پرست نیستم

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

دیروز مطلبی را در جواب اظهارات آقای دکتر مهدی خزعلی نوشتم و یکی از کاربران و دوستان عزیز بالاترینی زحمت ارسال آن را به سایت بالاترین کشیدند. در بخش نظرات لینک در بالاترین عده‏ای از دوستان از عبارات به کار رفته در متن ناراحت شده بودند و اینجانب را به ضدیت با اعراب و نژاد پرستی متهم کرده بودند. اما پاسخ من به این دوستان:

عزیزان کجای عبارات به کار رفته در این متن کسی را به خاطر نژاد و قومیتش مورد تمسخر قرار می‏دهد؟ اگر دوستی به شما خیانت کند و در قبال مهر، محبت و دوستی که شما در حق او می‏فرمایید، فقط بدی نثار شما کند، چه رفتاری را در برابر او در پیش می‏گیرید؟ آیا باز هم قربون صدقه‏اش می‏روید؟ آیا این درست است که همواره امتیاز بدهیم، بدون این که ذره‏ای احترام کسب کنیم؟

بعضی‏ها به "گربه"! ایراد گرفته‏اند. گربه نمادی از بی وفایی و ناسپاسی است و در ادبیات و نوشتن، کاربرد این موجود کاملاً مشخص است. پس لطفاً دنبال بهانه‏ نگردید.

بعضی می‏گویند که حساب سران این کشورها با مردمش جداست. نخیر! همین‏ها برای شهید شدن و جان باختن جوانان این کشور در هشت سال جنگ می‏رقصیدند و آواز و هل هله سر می‏دادند. کمک‏های ایران را می‏خورند و بعد بدترین توهین‏ها را در حق ایران و مردم ایران نثار می‏کنند. برای صدام ملعون که در بین اعراب هم جایگاهی نداشت، اینان چند روز عزای عمومی اعلام کردند و برای مرگ یکی از دیکتاتورهای عصر حاضر، چند روز عزای عمومی اعلام کردند و اشک ریختند.

من به شخصه با اعراب و مردم دنیا هیچ مشکلی ندارم. اگر عده‏ای فکر کردند که بنده در بند مسئله شیعه - سنی هستم. کاملاً اشتباه برداشت کرده‏اند. چون من اصلاً مذهبی نیستم. اعراب هم مثل ما انسان هستند و قابل احترام. دین و مذهبشان هم محترم است. بحث سر این است که مسلمانی یک طرفه فایده ندارد. موقع ارسال کمک و پول، مردم ایران مسلمان و عزیز هستند، اما در بقیه موارد نه!

آقای مهدی خزعلی! لطفاً از خواب خرگوشی بیدار شوید

جناب دکتر مهدی خزعلی، نامه جنابعالی به میر حسین موسوی را در رابطه با محکوم کردن شعار نه غزه نه لبنان خواندم. مثل این که شما زیاد در فاز فعلی جامعه ایران قرار ندارید و خواسته‏های خودتان را با خواسته‏های مردم ایران اشتباه گرفته‏اید. آقای دکتر! ما مثل شما فکر نمی‏کنیم.


شما سنگ فلسطین و لبنان را به سینه زده‏اید و فریاد مسلمانی سر داده‏اید. در حالی که برای ما این دو کشور تمام شده هستند و کاری به کارشان نداریم. دیگر بس است! اصلاً هم ربطی به اسلام و مسلمانی ندارد. کم به شکم ایشان مفتی مفتی نریخته‏ایم. اما چه عایدمان شده است؟ جز این که مانند گربه‏ای نا سپاس بر روی صورت ما چنگ بکشند؟! جز این که فلسطینیان در هشت سال جنگ ما بر علیه صدام بعثی، علیه ما و در جبهه دشمن بجنگند؟ آیا شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" ضد اسلام و مسلمانی است؟ اما حرام لقمگی جماعت فلسطینی و لبنانی عین مسلمانی است؟ عجبا.

ما می‏دانیم چه می‏خواهیم و به دنبال چه هستیم. لطفاً شما جوش دین و ایمان مردم را نزنید. قشر مذهبی و مسلمان خود بهتر می‏داند که چه چیزی مسلمانی است و چه چیزی نه. حساب بقیه افراد جامعه هم روشن است و احتیاجی به وصی و وکیل ندارند.

اگر شما در دنیایی دیگر مشغول سیر و سیاحت هستید، به ما ربطی ندارد. خودتان را به خواب نزنید و لطفاً از این خواب خرگوشی خود بیدار شوید.

فقط احمدی نژاد!

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

از هیچ کس و هیچ چیز برای خود بت و قدیس نسازیم... نقد درونی جنبش نه تنها به آن آسیبی نمی‏زند بلکه باعث رشد و پویایی آن می‏شود...

ما یک فامیلی داریم که طرفدار احمدی نژاد است. از چهار سال پیش تا حالا قرص "فقط احمدی نژاد!" قورت داده است و گوشش به حرف هیچ کسی بدهکار نیست. راه میره، پا میشه و می‏نشینه و بدون قبول ذره‏ای منطق مرتب میگه: فقط احمدی نژاد!

عیب این آشنای من این است که از احمدی نژاد برای خود بت و قدیس ساخته است. تمام خوبی‏ها را در او می‏بیند و بس. هر چقدر هم که برایش صغری کبری بچینی، هیچ فایده‏ای ندارد. چون ایشان تمام آرزوها و آمال خودش را در این فرد می‏بیند.

بحث اصلی من با طرفداران سران اصلاحات در جنبش سبز است. دیروز پریروز علیرضا رضایی و نیک آهنگ کوثر میر حسین موسوی را زیر سوال بردند و هزار و یک چیز نثار این دو نفر شد. من کاری به کار این دو نفر ندارم. اما از یک چیزی عمیقاً تأسف می‏خورم. کسانی که تا دیروز برایشان سر و دست می‏شکستید، حالا به خاطر یک انتقاد ساده، شدند آدم بدای قصه؟!

اگر به کار رضایی و نیک آهنگ انتقاد دارید، آرامش خود را حفظ کنید و با منطق و رعایت ادب جواب ایشان را بدهید. هر کسی حق انتقاد و اظهار نظر کردن دارد. نقد درونی بهتر از خاموش بودن و سکوت به ظاهر مصلحت آمیزی است که در دراز مدت باعث آسیب رسیدن به جنبش سبز می‏شود.

موسوی منتخب ما هست. اما آیا نباید از شخص ایشان و دیگران انتقاد کرد؟ اگر بخواهیم از همه بت بسازیم. فردا سرنوشتی بهتر از همین فامیل من و تئوری "فقط احمدی نژاد!"ش نخواهیم داشت. سرانجام جنبش سبز هم چیزی به جز تکرار مکررات نخواهد بود. پس بیایید چیزی را که به دنبال آن هستیم یعنی آزادی و دموکراسی را از همین حالا تمرین کنیم. منظور من پذیرفتن حرف‏های دیگران با چشم و گوش بسته نیست. یعنی نمی‏گویم که شما کار رضایی و نیک آهنگ را تأیید کنید. بلکه حفظ آرامش و ایجاد فضای مناسب برای بحث و گفتگوی درونی است و از ترور شخصیت افراد منتقد و پرسشگر جداً خودداری کنیم.

مدیران بالاترین! مگر بالاترین متعلق به کاربرانش نیست؟ پس لطفاً بخوانید

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

در این چند روز اعتراض‏هایی به حد نصاب بالای رأی برای رفتن به صفحه‏ی اول و داغ شدن لینک‏های بخش‏های جامعه و سیاست صورت گرفته است. من در این مطالب علاوه بر موضوع فوق نکات و پیشنهاد‏های دیگری را هم بیان خواهم کرد. امید است که مورد توجه مدیران محترم وکاربران گرامی قرار بگیرد:

یک- حد نصاب فعلی کمر لینک‏های اجتماعی و سیاسی را شکسته است. خیلی از لینک‏ها با وجود داشتن امتیاز بالا بعد از چهل و هشت ساعت حذف شده و به گورستان لینک‏های قدیمی می‏روند. لینک‏های بخش جامعه مظلومتر هستند. چون این بخش ترکیبی از موضوعات مختلف می‏باشد و دلیلی ندارد حد نصاب رأی آن تا این حد بالا باشد. لینک‏های تحلیلی یا رأی نمی‏آورند و یا تعدادشان کم است و لینک‏های خبری هم هنگامی به صفحه‏ی اول می‏روند که خبر دیگر تازگی زمان ارسال خود را ندارد. مگر این که خبر خیلی داغ باشد که بتواند در عرض ساعات اولیه‏ی ارسال، به صفحه‏ی اول برود. لطفاً حد نصاب رأی این دو بخش را کاهش دهید.

دو- بخش "بین الملل" را مانند سایت دنباله به بخش‏های فعلی سایت بالاترین اضافه کنید و حد نصاب کمتری نسبت به بخش‏های جامعه و سیاست برای آن در نظر بگیرید. چون لینک‏های مربوط به کشورهای دیگر در میان انبوه لینک‏های اجتماعی و سیاسی گم می‏شوند و مورد توجه آنچنانی قرار نمی‏گیرند. در ضمن اکثر سایت‏های خبری و روزنامه‏های جهان دارای این بخش هستند.

سه- بخش "محیط زیست" هم مورد نیاز است. چون مجبور هستیم که لینک‏های این بخش را به بخش "علم و تکنولوژی" و یا "فرهنگ و هنر" ارسال کنیم. در حالی که این بخش خود مستقل است و هر دو بخش بالا را در بر می‏گیرد.

چهار- بخش مستقل "دین و عرفان" هم خواسته‏ی خیلی از کاربران است.

پنج- ارسال دعوت نامه را دوباره فعال کنید. بالاترین بیش از سی هزار کاربر ثبت شده دارد. اما تعداد کاربران فعال در عمل خیلی کمتر از این است. به دلیل فیلترینگ شدید در داخل ایران، این تعداد کمتر هم شده است. پس خواهش می‏کنم با در نظر گرفتن وضعیت فعلی، اندیشه‏های جدید، تازه و متفاوت را از ورود به سایت ارزشمند بالاترین محروم نکنید.

شش- الگوریتم و کدی هوشمند نوشته و آن را جایگزین روش تغییر دستی حد نصاب و حد نصاب استاتیک (ایستا) آرا کنید. به این صورت که تعادلی را در صفحه‏ی اول برای تعداد لینک‏های بخش‏های مختلف در نظر بگیرد. مثلاً اگر تعداد لینک‏های بخش "فرهنگ و هنر" در صفحه‏ی اول خیلی کم باشند و یا در طول روز کمتر داغ شده باشند، حد نصاب داغ شدن این بخش را به طور اتوماتیک و خوکار کاهش دهد. البته الگوریتم و کد مورد نظر به گونه‏ای نباشد که مانع از رسیدن و یا توقف داغ شدن لینک‏های سایر بخش‏ها شود.

امید است انتقادات و پیشنهاد‏های ذکر شده مورد توجه مدیران و کاربران گرامی قرار بگیرند.

رزمندگان و شهیدان مثل شما عشق فیلم نبوده‏اند

از سیاست، سیاست بازی و سیاسیون به هیچ وجه خوشم نمی‏آید. اما گاهی اوقات حرف‏هایی را می‏شنوم و می‏خوانم که خیلی برایم تلخ و گران است. نمونه‏اش همین اظهارات کلهر است که معلوم نیست چه جوری به این نتیجه‏ی شگفت انگیز رسیده است! من کاری به جزئیات هشت سال جنگ بین ایران و عراق ندارم. از جنگ و خونریزی هم بدم می‏آید. حرف من چیز دیگری است.

جناب! آخر در آن زمان چند نفر مجهز به بساط و دم و دستگاه تلویزیون و ویدیو بوده‏اند که بنشینند پای آن و صبح تا شب جان وین و کلینت ایستوود تماشا کنند و بعد از آن جوگیر شده و بخواهند به صورت عملی نقش گاوچران و هفت تیرکش را بازی کنند؟ بیشتر کسانی که به جبهه‏ها رفتند از قشر متوسط و مستضعف جامعه بوده‏اند یا کسانی که ایران برایشان از جانشان بیشتر ارزش و اهمیت داشت. آیا واقعاً در آن روزها کسی به این دلیل به جنگ رفته است؟ پس باید یک تبریکی به سینمای وسترن هالیوود گفت که ایرانی‏ها را در آن دوران بیدار کرد! جان وین و حضرات هفت تیرکش دست مریزاد! جامعه ایرانی خارج از این فرض و تحلیل نادرست است.

آیا به مادری که تمام فرزندان خود را در این راه از دست داده است، با شنیدن این حرف‏ها خوش می‏گذرد؟ آیا پسر و دختری که بابای خود را ندیده‏اند به کابوی بودن پدر خود افتخار می‏کنند یا به میهن پرستی او؟ آیا این دسترنج و مزد زحمات آن جانبازی است که از زندگی فقط توان نفس کشیدن را دارد؟ آیا این حق زنان بیوه شده‏ی پس از جنگ است؟ آیا این حق کسی است که عمر خود را در اسارت به سر برده است؟ آیا چشم، دست و پای ایرانی‏ها فدای وسترن شده است؟ کسی که عزیزی را در این جنگ از دست داده است، با شنیدن حرف‏های شما، چه حالی به او دست می‏دهد؟ ایرانی با هر عقیده و اندیشه‏ای تاب تمسخر و به بازی گرفتن هموطن خود را ندارد.

گریه‏ام گرفته است. چون عزیزان بسیاری را در این جنگ تلخ و سخت از دست داده‏ام و یا شاهد رنج طاقت فرسای ایشان در زندگی بوده و هستم. آبرویشان را با توی بوق کردن سهمیه‏های کذایی! و امتیازهای دروغین به اندازه‏ی کافی برده‏اید. امتیازهایی که به نام ایشان هست و به کام دیگران شده است. از این امتیازها فقط رنج و غصه نصیب ایشان و خانواده‏هایشان شده است. بس کنید! ما خودمان بهتر می‏دانیم که چه اتفاقی رخ داده است و احتیاجی به خیالات شما نداریم. رزمندگان و شهیدان مثل شما عشق فیلم نبوده‏اند...


نماز زورکی، شرط بندی و فرار

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

عسل را هم اگر به زور به خورد کسی بدهند، برایش از زهر مار تلخ‏تر خواهد بود...

دوره‏ی دبستان، ما را برای خواندن نماز به مسجد نزدیک مدرسه می‏بردند. بچه بودیم و نهایت لذت را می‏بردیم. هر چند که به دستور مدیر؛ ناظم و معلم این کار را می‏کردیم. ولی خوشحال بودیم که هم حرف بزرگترها را گوش داده‏ایم و هم خدا از ما راضی است.

در دوران راهنمایی اوضاع عوض شد. مدرسه خودش نمازخانه داشت. اما در اصل انباری تنگ و تاریکی بود که تبدیل به نمازخانه شده بود. مدیر خوش فکرمان! کلی فسفر سوزانده بود و تصمیم گرفته بود که در هر روز یک پایه را در نمازخانه وادار به نماز خواندن کند. یعنی یک روز کل کلاس اولی‏ها، روز دیگر دومی‏ها و روز بعد از آن سومی‏ها. هر وقت نوبت ما که کلاس دومی بودیم می‏شد، اشهدمان را می‏خواندیم. چون بچه‏ها در نمازخانه همه کار می‏کردند به جز نماز خواندن. یکی صدای خر و بز درمی‏آورد، آن یکی کبریت آتش می‏زد و به طرف دیگران پرتاب می‏کرد، موقع سجده مهر می‏قاپیدند و یا جوراب‏های هم را می‏کشیدند، زیر لنگ و دست و پای هم می‏زدند، همدیگر را هل می‏دادند و صد جور کار دیگر. خلاصه هر چیزی بود الا نماز. خیلی ناراحت می‏شدم. بارها با خودم فکر می‏کردم که: عجب مدیر احمقی داریم! اگر زور نمی‏کرد که همه برای نماز بیایند و هر کسی به خواست خودش می‏آمد، هم نمازمان نماز بود و هم دیگر چنین بساطی نداشتیم.

در دبیرستان ورق کاملا برگشت. از نماز جماعت مدرسه فراری بودیم. البته نمازخوان بودیم ولی از زورگویی و قلدری جناب مدیر خوشمان نمی‏آمد. چون دستور داده بود که مستخدم یا همان بابای مدرسه در مدرسه را چند دقیقه قبل از اذان ظهر و زنگ آخر ببندد و قفل کند. ما کارمان شده بود شرط بندی سر این که چه کسانی می‏توانند فرار کنند و چه کسانی نمی‏توانند. مستخدم مدرسه پیر بود و حیاط مدرسه درندشت، بزرگ و وسیع. برای همین فرصت اندکی برای فرار کردن مهیا بود. اینجا بود که ورزشکاری به کارمان می‏آمد. خیلی از اوقات موفق به فرار می‏شدم. اما وقتی هم که پشت دروازه‏ی آزادی! می‏ماندم. می‏رفتم تو صف بچه‏های شیفت ظهر و خودم را قاطی ایشان می‏کردم و بعد از پایان مراسم صف، سریع از مدرسه خارج می‏شدم.

بعد از فرار، موقعی که به خانه می‏رسیدم. وضو می‏گرفتم و قبل از خوردن ناهار یا هر کار دیگری ابتدا نمازم را می‏خواندم. خیلی کیف می‏کردم. چون کار دلم بود. کلی با خدای خودم خلوت می‏کردم. نماز تک نفره‏ی خودم را به نماز جماعت زورکی ترجیح می‏دادم. ثواب چند برابری نماز جماعت زورکی! هم برایم اهمیتی نداشت.

سال‏ها از آن دوران می‏گذرد. ولی هنوز تفکر اجبار کودکان و نوجوانان به انجام امور مذهبی وجود دارد. ای کاش، والدین و کسانی که در ارتباط با بچه‏ها هستند، اجازه دهند که کودک و نوجوان خود راه خویش را برگزیند. در انجام امور مذهبی آزاد باشد. این حق را داشته باشد که هر زمان خواست، دست از دین و مذهب خود بردارد و مجبور نباشد که همیشه از روی زور، اجبار، ترس و شماتت دیگران نام دین و مذهب را با خود به یدک بکشد و مشغول انجام امور دینی شود. بعد از عمری نفهمیدم "لا اکراه فی الدین" یعنی چه؟ چون ندیدم...



پدربزرگم می‏گوید: باراک اوباما مشرک است! شنیدن و دیدن صدا و تصویر شیطان حرام است

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

این خاطره به نقل از یکی از دوستان داخل ایران است:

" یک پدربزرگ بسیار مذهبی و معتقد دارم. درس مکتب خانه‏ای خوانده است و سواد قرآنی دارد. اگر سرش برود، اعتقادش نمی‏رود. معتقد به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است و پای ثابت تمام انتخابات از ابتدا تا به امروز بوده است. چون شرکت در انتخابات را به نوعی وظیفه‏ی شرعی و مذهبی خود می‏داند و به طور کلی در تمام برنامه‏هایی از این دست مثل راهپیمایی‏ها و هرچیز دیگری توی همین مایه‏ها حضور فعالی دارد.

چند وقت پیش پای تلویزیون و ماهواره نشسته بودم. صدای آمریکا (VOA) را تماشا می‏کردم. مجری برنامه در حال خواندن بیانیه‏ای از باراک اوباما بود. پدربزرگ هم در داخل اتاق بود. از ماهواره خوشش نمی‏آید، برای همین یک گوشه‏ی اتاق ناراحت و عصبانی نشسته بود. لبش را می‏گزید و زیر لب چیزهایی می‏گفت. بیانیه اوباما درباره‏ی وقایع انتخابات ایران بود.

به محض این که خواندن بیانیه به پایان رسید. پدربزرگ مثل مار گزیده‏ها از جا پرید و در حالی که حسابی از کوره در رفته بود، گفت: خجالت نمی‏کشی! تو مسلمان هستی و اون وقت نشسته‏ای پای حرف‏های یک مشرک از خدا بی خبر؟! آمریکا شیطان است و صدای آمریکا، صدا و تصویر شیطان است! این کارت حرام است و مشغول انجام گناه هستی. اگر بخواهی به این از خدا بی خبر اوباما! دل ببندی، حلالت نمی‏کنم. بعد با ترشرویی و به حالت قهر اتاق را ترک کرد و رفت. دهانم از تعجب بازمانده بود و در کف کار پدربزرگ ماندم..."

به راستی چرا آدم‏هایی مثل این پدربزرگ دوستم این گونه فکر می‏کنند؟ و چرا از کشورهای دیگر، عالم و آدم برای خود شیاطین بزرگ و کوچک ساخته‏اند؟ و همواره در ترس و هراس از دشمنان ساختگی، شب و روز خود را سر می‏کنند... واقعا چرا؟

فدراسیون نشین‏ها! حسابی شوی (نمایش) تلویزیونی استقلال - پرسپولیس را باور کردیم

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

واقعا مردم را چه چیزی فرض کرده‏اید... هر بچه‏ای که با فوتبال آشنا باشد و هر کسی هم که یک بار پای دیدن یک مسابقه‏ی فوتبال نشسته باشد می‏داند که هیچ مسابقه‏ی فوتبالی بین دو تیم هر چند که آن دو تیم همیشه یکی باشند (مانند بازی شهرآورد)، مثل هم نخواهند بود و شبیه به هم از کار در نخواهند آمد. احتمال برد/باخت و مساوی مانند پرتاب یک سکه است. پس نتیجه‏ی هیچ شهرآوردی از قبل معلوم نیست. البته می‏توان با توجه به نتایج دو تیم و وضعیتشان حدس‏هایی زد، ولی هرکسی بهتر می‏داند که فوتبال فوتبال است و غیر قابل پیش بینی.

اما در سه سال اخیر یکی از معجزات! ورزشی در لیگ برتر ایران رخ داده است. نتیجه مساوی همیشگی دو تیم استقلال و پرسپولیس! فرقی ندارد که در این روز کدام یک از دو تیم قویتر و کدام یک ضعیفتر است. در این چند وقت اخیر، روز مسابقه زمین و زمان دست به دست هم می‏دهند تا قدرت دو تیم مساوی شود و همه راضی و شاد از نتیجه بدست آمده در داخل زمین! به خانه خود بروند به غیر از تماشاچیان دو تیم.

سه سال است که حسرت می‏خوریم که یکی از این دو تیم ببرد تا حداقل تنوعی در نتیجه ایجاد شود. اما مثل این که سکه‏ی این بازی فقط یک رو دارد و آن هم نتیجه‏ی مساوی است. صد هزار تماشاگر از کل ایران هربار با دست خالی و دست از پا درازتر به شهرهای خود برمی‏گردند. بدون این که لذتی از این بازی ببرند. میلیون‏ها نفر دیگر عادت کرده‏اند که از تماشای این مسابقه چیزی عاید نخواهد شد.

ورزشمان به شدت سیاست زده است. ورزشی که همه برای آن تصمیم می‏گیرند به غیر از خود کارشناسان ورزشی. از ترس جمعیت ناراضی و برای خوشایند عده‏ای دست به برپایی شو، نمایش و خیمه شب بازی با حضور صد هزار تماشاچی در ورزشگاه آزادی می‏زنید. بازی این دو تیم به قدری در این سه سال تابلو شده است که میدانی وقتی یکی گل زد، دیگری عقب می‏کشد تا گل بخورد! یا حرکات بچه گانه، راه رفتن در زمین و تعویض‏های طلایی! صورت می‏گیرد. همه چیز در زمین رقم می‏خورد، باور کنید! بعد چهار نفر کارشناس و مجری هم به تحلیل این بازی واقعی! پرداخته و به زور سعی دارند به مردم بقبولانند که فوتبالی طبیعی را شاهد بوده‏اید.

از جنبش سبز می‏ترسید؟ با اسرائیل پدرکشتگی دارید؟ لطفا ورزش و فوتبال را قربانی امیال شخصی خود نکنید. بگذارید نتیجه‏ی بازی واقعا در زمین رقم بخورد. باور کنید شاید بتوانید خودتان را گول بزنید، اما مردمی را که ورزش را می‏فهمند و آن را درک می‏کنند، از مدت‏ها پیش دست شما را خوانده‏اند و این نمایش را تا آخرین خط آن از حفظ شده‏اند.

حیدری ام! (اندر حکایت برادر عرزشی مسعود ده نمکی و سایر برادران عرزشی)

رزمنده یک: حیدری ام. رزمنده دو: حیدری ام. رزمنده سه: حیدری ام. کل رزمندگان: حیدری ام... این جملات مربوط به سکانسی از فیلم اخراجی‏های برادر عرزشی! مسعود ده نمکی است. هر چند که سه سال از ساخت قسمت یک این فیلم مبتذل و بی ارزش می‏گذرد. اما گاهی اوقات دیدن دوباره این جور فیلم‏ها، چیزهای جدیدی به انسان یاد می‏دهند. قصدم بیان معضلی به نام انصار حزب الله و پدیده‏ی لباس شخصی‏ها و بسیجیان جیره خوار مزدور است.

من فکر کنم که ده نمکی خود را حیدری فرض کرده است که چنین سکانسی را درون فیلم درب و داغان خود قرار داده است. فیلمی که بیشتر صحنه‏های آن کپی آثار مرحوم رسول ملاقلی پور است. صحنه‏ی فوق صحنه‏ای شورانگیز است. اما کارگردان یا کارگردانان این فیلم فراموش کرده‏‏اند که حیدری بودن به این جور چیزها نیست. اگر فرض کنیم که رفتار حیدر یا علی واقعی بوده است و افسانه نمی‏باشد، آیا علی فقط در زمان جنگ حیدری بود؟ یا کل رفتارش حیدری بود؟ اصلا حیدری یعنی چی؟

حیدری در تفکر امثال مسعود ده نمکی یعنی عربده کشی، چماق به دست بودن، لات بازی در جشنواره سیمرغ که یک جشنواره هنری است، خرج کردن میلیاردی پول مردم برای به سخره گرفتن ارزش‏های انسانی دفاع مقدس ایران (با خود جنگ مخالفم)، پایین کشیدن پرده فیلم‏های در حال اکران در سینما، کتک زدن مردمی که برای حق خویش اعتراض می‏کنند، مشت و مال دادن مردم، رل مردمی بازی کردن و در عین حال ضد مردم بودن و... جماعتی که با مصادره همه چیز به نفع خویش، به خفه کردن همه، حتی کسانی که زمانی با ایشان دوست بودند می‏پردازند. شما مثلا تصویر انسانی علی یا حیدر هستید؟! حقا که امثال شما آبرویی نه برای انسانیت و نه آن دینی و مذهبی که نام آن را یدک می‏کشید، باقی نگذاشته‏اید. مثلا می‏خواهید بگویید که کل کارهای اشتباهتان، ارزشی در حد این سکانس و صحنه دارد؟!

سکانس پایانی: مجید سوزوکی (کامبیز دیرباز) قمه‏ای را که با مجوز! به جبهه برده بیرون کشیده و قصد انهدام تانک بعثی را دارد. چه پر سوز و گداز! فکر کنم سنگ خارای بیابان هم عقلش می‏رسد که تانک چه جور جانوری است! شما همان قمه کشی هستید که دیدتان به مسائل اجتماعی و انسانی مانند مبارزه با تانک با چوب و چماق! است. عربده کشی خیابانی خود را به درون فرهنگ و هنر ایران آورده‏اید تا شاید مشتی خریدار پیدا کنید و مثلا به گفتمان روی آورده‏اید. گفتمانی که هیچ فرقی با همان رفتارهای چند سال پیش ندارد و نخواهد داشت.

با وجود این همه خوبی، پس چرا همیشه آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی! (بخش اول)

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

خوب می‏خوریم، خوب می‏خوابیم، خوب می‏پوشیم، خوب می‏خندیم، خوب می‏گرییم، خوب می‏رقصیم، خوب حرف می‏زنیم، خوب مذهبی می‏شویم، خوب بی مذهب می‏شویم، خوب با خدا می‏شویم، خوب بی خدا می‏شویم، خوب سبز می‏شویم، خوب زرد می‏شویم، خوب قرمز می‏شویم، خوب راست می‏گوییم، خوب دروغ می‏گوییم، خوب انگ می‏زنیم، خوب متهم می‏کنیم، خوب فرار می‏کنیم، خوب سفسطه می‏کنیم، خوب استدلال می‏کنیم، خوب فکر می‏کنیم، خوب فکر نمی‏کنیم، خوب پرواز می‏کنیم، خوب سقوط می‏کنیم، خوب اجابت مزاج می‏کنیم، خوب راه می‏رویم، خوب می‏دویم، خوب رویایی می‏شویم، خوب منطقی می‏شویم، خوب می‏شاشیم، خوب می‏رینیم! (ببخشید بابت بی ادبی، لازم بود که بگویم)، خوب سخنرانی می‏کنیم، خوب درس می‏خوانیم، خوب درس می‏دهیم، خوب نصیحت می‏کنیم، خوب نصیحت می‏شنویم، خوب عاقل می‏شویم، خوب بی عقل می‏شویم، خوب دیوانه می‏شویم، خوب به جنون می‏رسیم، خوب متولد می‏شویم، خوب می‏میریم و هزاران خوبی دیگر! مانده‏ام با وجود این همه خوبی و این زندگی سرشار از خوبی، پس چرا همیشه آفتابه لگن هفت دست، شام ناهار هیچی! یا به قولی هشتمان گروی نهمان است. به اصل قضیه در پست بعدی خواهم پرداخت. می‏خواهم خوب بنویسم!