ستارخان: آقایان محترم! سالار ملی و من به نام دو خادم مردم، از ملت ایران تشکر می‏کنیم

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

رئیس مجلس عبارات لوح را خواند: مجلس شورای ملی اهتمامات فداکارانه سردار ملی ستارخان و سالار ملی باقرخان را از نخستین وسائل پیشرفت مقاصد ملیه دانسته و به نام عموم ملت ایران تشکرات صمیمی ملی را به ایشان تقدیم می‏نماید.

حاضران به شدت کف زدند. رئیس مجلس یک جعبه را به سردار و جعبه دیگر را به سالار داد. ستارخان سردار ملی با گردن خمیده، دو دستی جعبه را گرفت، لوح را بوسید و به روی چشمانش گذاشت.

به هیجان آمد و نتوانست خاموش بماند. وی گفت: آقایان محترم! سالار ملی و من به نام دو خادم مردم، از ملت ایران تشکر می‏کنیم... اما تنها ما دو نفر نیستیم که برای مشروطه جنگیدیم. مردان بسیاری در راه آزادی ایران مبارزه کردند و جان دادند. خون هزاران جوان ریخته شد تا مشروطه دوباره جان گرفت. ما می‏خواهیم ملت ایران تجلیل از باقرخان و مرا، تجلیل از همه مبارزان وطن بداند و ما را فقط به عنوان نماینده‏های خادمان ایران بشناسد.

سخنان پاک و پرمایه سردار در تالار بزرگی که چهار دیوارش آیینه کاری بود، طنین افکند. آن‏ها که هنوز سردار ملی را به درستی نمی‏شناختند، بهتر او را شناختند. او تنها جنگاوری یکتا نبود. انسان بزرگی بود که مانند نداشت. سپاس مردم پایتخت از دو رهبر آزادی پایان ناپذیر می‏نمود. روزها دسته دسته به راه می‏افتادند و با دسته‏های گل به دیدن آنان می‏رفتند. بازرگانان تهران بر آن بودند که به هزینه خود به افتخار سردار و سالار تا چند روز دیگر جشن را ادامه دهند. اما پیشوایان انقلاب بدین کار خرسندی نشان ندادند. در روزنامه‏های تهران هر روز در ستایش از سردار و سالار، گفتارها و شعرهای شورانگیزی به چاپ می‏رسید.

منبع: باقرخان سالار ملی - اثر: مرحوم دکتر صمد سرداری نیا

بابا! برای چی مامانم را کتک می‏زنی؟

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

مامانت زن من است... حق کتک زدنش را دارم... به تو و هیچکس دیگری هم ربطی ندارد...

صدای گریه‏ها و التماس‏های کودکانه دخترک همسایه، فریادهای خشن و نفرت انگیز پدر و آه و ناله‏های مادرش هنوز در ذهنم به عنوان یک خاطره تلخ باقی مانده است.

چند سال پیش بود. خانواده‏ای سه نفره به محله ما اسباب کشی کرده بودند و همسایه دیوار به دیوار ما بودند. یک زوج جوان با یک دختر ناز و قشنگ به نام آرزو. روزهای اول همه اهالی محله حسرت زندگی ایشان را می‏خوردند و آرزوی خانواده‏ای مثل خانواده این همسایه تازه را داشتند. ما هم خوشحال بودیم که همسایه جدیدمان، خوب از کار درآمده است.

چند ماهی گذشت. به مرور زمان رفتارهایی از طرف مرد همسایه دیدم که برایم اصلاً باورکردنی نبود. رفتار زشتی با همسرش داشت. او را با القاب و نام‏های تحقیرآمیز صدا می‏زد. خیلی از اوقات او را کتک می‏زد. وقتی خودش به سرکار می‏رفت، در خانه را بر روی همسر و فرزندش قفل می‏کرد و کارهایی از این دست که یکی از یکی دیگر زشت‏تر و ضد انسانی‏تر. چند بار به او تذکر دادیم. اما همیشه با فحاشی و توهین این عبارات را می‏گفت و تکرار می‏کرد: "چهاردیواری اختیاری! زندگی من به شماها ربطی ندارد. شما چی کاره هستید؟ یعنی من اختیار زن خودم را هم ندارم؟!؟!"

آرزو دختر سالم، باهوش و زرنگی بود. اما به دلیل رفتارهای پدرش روز به روز افسرده‏تر، ضعیفتر و غمگینتر می‏شد. هر وقت آرزو را در خیابان می‏دیدم. خیلی ناراحت می‏شدم. چون گلی بود که روز به روز به پژمردگی نزدیک می‏شد. او قربانی اصلی رفتار پدرش بود. در حالی که هیچ گناهی نداشت. پاک و معصوم بود. مثل همه بچه‏ها در سنین کودکی.

آن خانواده از هم پاشید. مادر به هر بدبختی که بود طلاقش را با بخشیدن مهریه و حق و حقوقش گرفت. مادر خیلی تلاش کرد که سرپرستی و حضانت آرزو را به عهده بگیرد. ولی نشد. چون خودش بهتر از هر کسی می‏دانست که فرزندش با این پدر هیچ آینده خوبی نخواهد داشت و آن خانه حکم یک زندان و شکنجه گاه را دارد. مادر با هزار رنج، اندوه، غم و غصه از دخترش خداحافظی کرد.

مرد بعد از مدتی با یک دختر جوان ازدواج کرد. با او هم مثل همسر قبلی خود رفتار می‏کرد. همان آش و همان کاسه. نامادری هم عقده رنج و حقارت خود را بر سر دخترک خالی می‏کرد.

ما از آن محله رفتیم. از سرنوشت آرزو خبری نداشتم. بعد از چند سال برای دیدن رفیق رفقا و بچه محل‏ها به آنجا سری زدم. از همسایه پرسیدم. برایم سرنوشت دختر مهم بود. اما چیزی را شنیدم که ای کاش هرگز نمی‏شنیدم: آرزو زیر کتک و شکنجه نامادری به قتل رسیده بود. نامادری در انتظار حکم اعدام و قصاص بود. مادر آرزو به خاطر مرگ فرزندش دچار بیماری روحی شده بود. پدر هم سخت پشیمان شده بود ولی پشیمانی او هیچ سودی برای بازگشت فرزندش به زندگی نداشت.

آرزو می‏توانست به آرزوهایش برسد، آرزو هم برای خود رویاها و آرزوهایی داشت، ولی دفتر زندگیش برای همیشه بسته شد. مقصر کیست؟ پدر؟ مادر؟ نامادری؟ ما؟ جامعه یا ...؟؟؟

پاسخ به نظرات خوانندگان در مورد مطلب قبلی

نظرات شما را خواندم. یک پاسخ برای همه شما (موافق، مخالف و منتقد) دارم:

عقاید من در همین دو لینک زیر خلاصه شده است. لطفاً بخوانید:


زبان، گویش، لهجه و قومیت مردم ایران اسباب و وسیله مسخره بازی و لودگی نیست!

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

می‏دانی چرا؟ چون داری به هویت انسانی، ایرانی و فرهنگ خودت توهین می‏کنی و در نهایت نشان می‏دهی که برای ایران هیچ ارزشی قائل نیستی. این کار تو انکار هویت دیگران است. اعضای این خانواده بزرگ را دوست نداری و کارت ایجاد تفرقه، کینه و تنفر نژادی - قومی است. هیچ گروهی برتر نیست. تاریخ ایران گواه این موضوع است که این کشور را همه مردم آن ساخته‏اند. همه در فرهنگ و تمدن آن نقش داشته‏اند و همه ایرانی هستند. پس کار تو زیر سوال بردن همه چیز است. هشت سال جنگ ایران و عراق یکی از این نمونه‏های تاریخ ایران است. از همه جای ایران برای امروز و آینده ما رفتند و جانشان را در راه استقلال و آزادی فدا کردند. الان هم نوبت ماست. باید هرجا فریاد مظلومی را شنیدیم از او حمایت کنیم. اگر امروز بهانه بیاوریم که مشکل فلان گروه و قومیت به ما هیچ ربطی ندارد و فقط به صورت خودخواهانه به خواسته‏های گروه خود فکر کنیم. فردا کلاه همگی ما پس معرکه خواهد بود و هیچ چیزی عایدمان نخواهد شد. بی‏تفاوتی نسبت به دیگران، تحریم، عدم واکنش و خنثی بودن در نهایت مرگ، نابودی و تباهی شما را به دنبال خواهد داشت. اگر امروز این را به عنوان وسیله و راه و روش خود و گروه خود انتخاب کرده‏اید، بدانید که قدم در راهی گذاشته‏اید که هیچ نتیجه‏ خاصی در پایان راه منتظر شما نخواهد بود به جز همان چیزهایی که در بالاتر گفتم.

روزی به مفاهیمی چون پیشرفت، دموکراسی و آزادی می‏رسیم که در ابتدا مفاهیمی چون انسانیت را بیاموزیم. این که باید یاد بگیریم که این کشور متعلق به هیچ گروه خاصی نیست. همه مردم در آن سهمی دارند و باید حقوق مساوی داشته باشند. من در مورد سیستم حکومتی ایران در آینده نظری ندارم. می‏خواهد فدرالیسم باشد یا هرچیز دیگری. ولی باید به معنی واقعی همه در آن سهیم باشند.

لازمه رسیدن به آن هم از همینجا و از همین امروز شروع می‏شود. یعنی اینکه که برای زبان، گویش، لهجه، فرهنگ، مذهب و قومیت هموطن خودت احترام قائل شوی. مطمئن باش اگر امروز به این نتیجه نرسی، فردا هم به چیزی به نام دموکراسی و آزادی دست نخواهی یافت و قصه تلخ ما پایانی نخواهد داشت. هرچیزی فقط در سایه اتحاد همه ما بدست می‏آید. تکروی و گروه گرایی افراطی (می‏خواهد سیاسی باشد یا اجتماعی، مذهبی و قومی) نتیجه‏ای به جز شکست نخواهد داشت. باید همه به یک نتیجه واحد که خواسته‏های همه مردم ایران را در بربگیرد، برسیم.

برای شروع کار هم باید جهانی فکر کنیم. یکی از اصول جهانی شدن هم احقاق حقوق همه مذاهب و قومیت‏های ساکن یک کشور است. یک نگاهی به کشوری مثل هند بیندازید. واقعی ترین و حقیقی ترین دموکراسی دنیا در آنجاست. چون در آنجا همه به معنی واقعی سهمی مساوی در اداره کشور خود دارند. ربطی هم ندارد که مذهب، قومیت و اندیشه ایشان چیست. چون به خوبی به این درک وفهم رسیده‏اند که راز پیشرفت و قدرت کشورشان در باهم بودن و اتحاد است نه در یکسان شدن و یکدست شدن از نوع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و قومی. باید از ایشان و مردم دنیا یاد بگیریم. اگر امروز یاد نگیریم، فردا هم هیچ خبری نخواهد شد و ما کماکان در رویاهای فردی و گروهی خود باقی خواهیم ماند.

مدیریت بالاترین! لطفاً امکان اضافه کردن لینک‏ها به موضوعات داغ را برای همه کاربران فعال کنید

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

قدرت بالاترین در خبررسانی آن نهفته است. چون کاربران آن با پیداکردن جدیدترین اخبار و مطالب از وب سایت‏ها و وبلاگ‏های مختلف و با ارسال آن از طریق بالاترین یک سایت جامع را برای استفاده همگان فراهم آورده‏اند. حالا سوالی پیش می‏آید که آیا بعضی از قوانین و محدودیت‏های تعیین شده توسط بالاترین به نفع امر خبر رسانی این سایت است یا نه بحث من در مورد امکان "موضوع داغ بالاترین" است.

در حال حاضر امکان ایجاد موضوع داغ و اضافه کردن لینک‏ها به موضوع داغ فقط برای کاربرانی با اعتبار بالای 15000 امتیاز مقدور است. من بخش ایجاد موضوع داغ را فاکتور می‏گیرم. چون تشخیص و صلاحدید مدیران و مدیریت سایت بر این بوده است که این محدودیت را بنا بر دلایلی در نظر بگیرند.

اما بحث من بر سر مسئله "اضافه کردن لینک‏ها به موضوعات داغ" است. به نظر من این محدودیت فقط باعث ضربه خوردن خود بالاترین می‏شود. اولاً - کاربری که موضوع داغی ایجاد کرده است شاید فقط به اضافه کردن حداقل لینک مورد نیاز بپردازد و نه وقت و نه حوصله آن را دارد که برای پیدا کردن لینک‏های مرتبط با موضوعش کل بالاترین را زیر و رو کند. کاربر فوق نمی‏تواند معادل 24 ساعت در بالاترین باشد و مشغول لینک یابی شود.

ثانیاً - عدم فعال بودن این گزینه برای سایر کاربران با اعتبار پایین تر موجب معضلات و معذوریت‏های شدیدی می‏شود و شده است. مجبور هستند آدرس لینک‏های خود را برای کاربران با اعتبار بالا یا فرد ایجاد کننده موضوع داغ بفرستند تا برایشان به موضوع داغ اضافه کنند. امری که ممکن است تعبیر به "اسپم" و "تبلیغ لینک" شود و کلی دردسر و زحمت برای کاربران فوق به وجود آورد. در ضمن آیا لینکشان اضافه شود یا نه؟ چون کاربرانی با داشتن امکان فوق ممکن است، اصلاً در آن روز در بالاترین نباشند و اگر بعد از چند ساعت هم لینک‏ها اضافه شوند، لینک‏ها دیگر آن تازگی و داغی زمان ارسال خود را ندارند. در این میان فقط خود بالاترین ضرر می‏کند. چون در امر خبررسانی وقفه صورت گرفته است. در ضمن ضریب اشتباه برای اضافه کنندگان لینک‏ها در این حالت بسیار بالا است که باز برای همه زیان دارد.

پیشنهاد من این است که "امکان اضافه کردن لینک به موضوع داغ" برای همه فعال باشد. مطمئن باشید که سود این کار بیشتر از ضرر آن است. اگر لینکی به اشتباه اضافه شود، خود کاربران تذکر خواهند داد و در صورت عدم توجه به تذکرات و توصیه‏ها، حتماً گزارش تخلف خواهند فرستاد. پس مشکلی پیش نخواهد آمد.

پاسخ کلی به نظرات مطلب قبلی "اگر ایرانی هستی..."

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

هدف ما ایجاد اتحاد و همدلی بین همه اقوام ایرانی و مذاهب داخل ایران است. شما فقط تیتر را خوانده‏اید و بدترین برداشت را کرده‏اید:

- از نام ایران و ایرانی بیزار هستید. که در اینجا دیگر بین ما حرفی نیست. چون شما خود را هموطن ما نمی‏دانید و در دنیای دیگری هستید.

- اصلاً مطلب را نخوانده و سریع جبهه گیری می‏کنید. این هم فقط به درد خودتان می‏خورد.

- آن دو نفری که ما را به فریب متهم کردند، جوابتان: آیا اتحاد و همدلی و رسیدن به روزی که همه حق مساوی داشته باشیم، فریب است؟ بد است اقوام و مذاهب داخل ایران به حق خود برسند؟ کسی هم که نظر داده و نوشته من کشورم! را از دست ایران!! آزاد خواهم کرد!!! بداند که خیلی خوش خیال تشریف دارد و یک عمر خارج نشینی او را دچار توهمی سخت و درمان ناپذیر کرده است. صنار بده آش، به همین خیال باش... اگر تو از نام ایران و ایرانی بیزاری، ما هم از تفکر فاسد، ایران ستیز و نژادپرستانه تو بیزاریم.

راستی ترسو، ریاکار و فریبکار شما هستید که از بالاترین یا هرجای دیگری آمدید اینجا و ناشناس نظر می‏گذارید یا با شناسه تقلبی! می‏ترسید در بالاترین نظر بدهید، دستتان برای ملت رو شود؟ کارتان خنده دار است و خودتان را گول می‏زنید.

اگر ایرانی هستی، نباید از شعار "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" خجالت بکشی

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی... سیزده آبان نزدیک است. باید یکبار دیگر نگاهی به خودمان انداخته و این پرسش را از خود بپرسیم که خواسته نهایی ما چیست؟

مگر ما به دنبال ایران سبزی نیستیم که در آن ایران برای ایرانیان باشد؟ کشوری که در آن هر ایرانی فارغ از نژاد، قومیت، مذهب، عقیده و اندیشه سهمی مساوی از آن داشته باشد. حکومتی که تمام اقوام ایرانی در آن سهیم بوده و مشارکت داشته باشند. ایرانی که هیچ کس در آن احساس ظلم، تحقیر، تبعیض و نابرابری نکند. خوب به نظر شما تمام این خواسته‏ها در چه شعاری خلاصه می‏شود؟

من می‏گویم همه این‏ها در شعار "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" جمع شده است. این شعار یعنی ایران و ایرانیان. چرا باید از بردن نام زیبای ایرانی خجالت بکشیم و آن را فدای مصالح شخصی، حزبی و گروهی افرادی خاص بکنیم؟ آیا مصلحتی فراتر از ایران و ایرانی بودن وجود دارد؟ این شعار واقعاً ارزشمند و فراگیر است. چون این شعار خالی از هرگونه رنگ و بوی حزبی، گروهی، مذهبی و بازی‏های سیاسی است. این شعار باعث فرار و دلزدگی افراد از جنبش نمی‏شود.

شعار فوق همه ایرانیان را با هر عقیده، اندیشه و مذهبی پوشش می‏دهد. نکته نهفته آن اتحاد، وحدت و همدلی بین ایرانیان است که در جمهوری ایرانی تبلور یافته است. جمهوری ایرانی یعنی سکولاریسم و دموکراسی به معنی واقعی و حقیقی آن.

سکولاریسم تنها راه نجات ایران، مذهبی‏ها و بی مذهبان است. دموکراسی واقعی یعنی این که هر ایرانی سهمی مساوی در حکومت داشته باشد. بین شمال و جنوب، شرق و غرب ایران تفاوتی وجود نداشته باشد. شیعه، سنی، کافر، دگراندیش، مسیحی، یهودی، زرتشتی و ... همه ایرانی محسوب شده و دیگر کسی اقلیت نباشد. ایرانی باشد و با دیگران برابر. جمهوری ایرانی یعنی ایران، ایران باشد و ایران باقی بماند. در جمهوری ایرانی معیار انسانیت، انسان‏ها و کارهایشان خواهد بود. انسانیت مهم است و بس... استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی.

چند نکته در رابطه با وبلاگ، درخواست‏های خوانندگان، دوستان و شخص خودم

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

در این چند وقت نظرات مختلفی از وبلاگ و بالاترین دریافت کرده‏ام که لازم شد پاسخی داده شود:

یک- بعضی از خوانندگان تقاضای دعوت نامه بالاترین را داشتند. بالاترین فعلاً کاربر جدید نمی‏پذیرد و دعوت نامه‏ها غیر فعال شده است. پس شرمنده‏ام. پیشنهاد من این است که شما در سایت دنباله عضو شوید. باور کنید اگر آنجا هم فعالیت کنید، به اندازه بالاترین شیرین خواهد بود. فعلاً نقد را بچسبید. روزی که دعوت نامه بالاترین داشتم، بدون هیچ چشم داشتی در خدمت شما هستم.

دو- دوستان تقاضای مکاتبه از طریق ایمیل را داشتند. با عرض شرمندگی، به دلیل مسائل و گرفتاری‏های شخصی از مکاتبه با ایمیل معذورم. اگر وبلاگ دارید، به وبلاگتان سر خواهم زد. اگر نه، در بخش نظرات نظر خود را بنویسید. سعی خواهم کرد که پاسخگو باشم.

سه- من عضو هیچ باند، دسته، حزب، گروه و جریان سیاسی نیستم. مستقل فکر می‏کنم، می‏اندیشم و می‏نویسم.

چهار- برای ارتقای سطح کیفی وبلاگ پذیرای پیشنهاد‏ها و انتقادات شما خوانندگان و دوستان عزیز هستم.

در پایان، با آرزوی روزهای خوب برای شما

جار نزدم! اعتراف به اشتباه بود و کاملاً در عمل بود (پاسخ به خوانندگان وبلاگ)

خواننده محترمی گفته‏اند: "کسی که تابع احساسات نیست و هیجانی کاری را انجام نمیدهد، تغییر رفتارش را در عملش نمایشش میدهد نه اینکه در بلاگش جار بزند".

دوست عزیز، من هم خواستم اعتراف کنم که اشتباه کردم که وارد یک بازی وبلاگستانی شدم. این هم جار زدن نیست. این اعلام موضع است. اتفاقاً نوشتن این مطلب به نوعی تغییر رفتار در عمل است. این برداشت شما از آن مطلب و پست کاملاً نادرست و ناصحیح است.

در ضمن وبلاگ جایی برای بیان عقاید و تفکرات (از نظر شما جار زدن!) است.

انسانیت، مهر و محبت، عاطفه و همنوع دوستی چه ربطی به سیاسی کاری دارد؟!

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

بابت مطلب خانواده مسعود روز بهانی، یک نفر در بخش نظرات گفته که شما جماعت اون ور آبی! همه چیز را به نفع خود مصادره کرده و همه چیز را رنگ سیاسی زده، سیاسی می‏بینید و سیاسی می‏کنید.

آخر دوست عزیز! انسانیت و همنوع دوستی چه ربطی به کار سیاسی دارد؟! اگر مطالب من را بخوانید، من اصلاً سیاسی نویس نیستم. گفتی که ما درکی از خانواده مقتول و آسیب دیده نداریم. چرا خیلی خوب هم درک می‏کنم. ما انتظار معجزه از طرف خانواده داغدار و آسیب دیده نداریم. اما مفهوم گذشت بزرگتر، بالاتر و والاتر از این حرف‏هاست. در هر آسیب اجتماعی باید هر دو طرف قضیه و همه جوانب را در نظر گرفت. آخر اعدام و انتقام گرفتن از یک نوجوان غافل و ناآگاه چه دردی از من، شما و جامعه ما را دوا میکند؟

اگر شما فرد مذهبی باشید که تعالیم مذهبی هم هیچ منافاتی با حرف من ندارند. اگر هم نه، لطفاً به قضیه فوق از همه جهات نگاه کنید. وظیفه ما تربیت و پرورش جامعه‏ای است که دیگر شاهد (یا حداقل کمتر شود) ماجراهایی مثل بهنود شجاعی، مصطفی و مسعود، و هزاران یک ماجرای تلخ مثل این‏ها نباشیم و سرمایه‏های جوان و نوجوان ایران مفتی مفتی و با دست خودمان به هدر نروند.

از سیاست، مذهب و بازی وبلاگی! بیزارم

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

دوستان با مطالبی که در بالاترین فرستادند، کاملاً نشان دادند که تابع احساسات هستند و کل حرف‏های خود را پس گرفتند. ما نه فحش دادیم و نه توهین و هتاکی کردیم که حالا به کسی بدهکار باشیم و طلب بخشش و مغفرت کنیم! من تصمیم گرفتم که دیگر وارد سه برنامه فوق یعنی سیاست، مذهب و بازی وبلاگی! نشوم. کار من موضوعات اجتماعی بوده و هست. می‏خواهم همان وبلاگ نویس مستقل همیشگی باشم. از این به بعد از هر موضوعی که خوشم بیاید، مطلبی خواهم نوشت و دیگر در بازی! هیچ احد و ناسی شرکت نخواهم کرد. چون پشت من را خالی خواهند کرد. این رسمش نبود... سیاست، مذهب و بازی وبلاگی مال خودتان.

عطر انسانیت: خانواده مسعود روز بهانی دل انسانی را شاد و به او زندگی دوباره بخشیدید، احسنت و آفرین بر شما

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

لذتی که در عفو و بخشش است، در انتقام نیست... واقعاً با شنیدن خبر عفو و بخشش مصطفی نقدی توسط خانواده مرحوم خوشحال شدم. چند وقت پیش خاطرمان با ماجرای اعدام بهنود حسابی مکدر شده بود. غصه می‏خوردیم. برای بهنود و زندگیش که به چه آسانی از دست رفت. اما امروز نور امیدی در دلهایمان زنده شده است.

پدر و مادر مسعود، عزیزی را از دست دادید و حاصل عمر خود را پرپر شده دیدید. اما چه خوب کردید که با وجود این همه رنج و غصه، ساده ترین کار و در عین حال بدترین روش را برای جبران انتخاب نکردید. زندگی آسان به دست نمی‏آید که به راحتی گرفته شود. مصطفی اشتباهی کرد که به قیمت از دست رفتن خیلی از چیزها تمام شد. اما خود از هر کسی بیشتر رنج می‏برد و نادم و پشیمان است.

شما نشان دادید که برای این ندامت و پشیمانی ارزش قائل هستید و می‏خواهید به انسانی خطاکار اما بیدارشده از خواب غفلت، فرصتی برای جبران بدهید. شما نشان دادید که حاضر نیستید اشتباه کودکانه و تلخ مصطفی، دوباره تکرار شود. مسعود شما رفت. اما حالا با یک زندگی جدید باز خواهد گشت. مصطفی همان مسعود خواهد بود. مصطفی دیگر فقط متعلق به خانواده خودش نیست. بلکه او هم فرزند خانواده خودش و هم خانواده شما خواهد بود. مصطفی هم برای خود و هم برای مسعود زندگی خواهد کرد.

امروز بوی خوش و رایحه دل نشین انسانیت در فضای دو خانواده پیچید و همه از آن لذت بردند. کار شما فراتر از هر چیزی است. چون شما نشان دادید که انسانیت هنوز نمرده است.

من از حرف خود در رد و نقد استدلال مهدی خزعلی برنگشته‏ام

اگر عده‏ای فکر کرده‏اند که بنده اسیر موج احساسی شده‏ام و مثل ایشان به عذرخواهی و طلب بخشش از دکتر خزعلی روی خواهم آورد. اشتباه کرده‏اند. نقد من کاملاً به جا و درست بوده است. شاید به آن ایراداتی وارد باشد. اما حرفم را پس نمی‏گیرم. نه برای خوشایند دل دکتر و نه برای پیوستن به این موج احساسی. شما که این جوری بودید، چرا من را وارد بازی وبلاگی خود کردید؟! من از توهین و فحاشی به خزعلی بدم آمد، اما این رفتار احساسی شما خیلی بدتر است. حرفم هم همین است که خزعلی از نقد و انتقاد کردن ناراحت نشو و به جمع ما دوباره برگرد.

آقای مهدی خزعلی! لطفاً با ما و جنبش سبز قهر نکنید

من و یک عده دیگر از دوستان وبلاگ نویس، یک سری مطلب در نقد و رد نامه دکتر خزعلی نوشتیم. هدف ما نقد سالم بود. اما بازخورد و فیدبکی که از هر دو طرف مخالفان و موافقان خزعلی دیدیم، بسیار نامناسب بود. عده‏ای ما را به تفرقه افکنی متهم کردند و عده‏ای هم سریع برای مهدی خزعلی حکم و رأی صادر کردند.

عیب ما مردم ایران در همین است. زود احساساتی می‏شویم، زود تصمیم می‏گیریم و سریع قضاوت می‏کنیم. حالا خزعلی خواسته یک چند وقتی ننویسد. به بهانه پدرش یا هر چیز دیگری. باید بیاییم و هزار و یک جور انگ و تهمت ناروا به ایشان نسبت دهیم؟ چطور در روزهایی که برای مراد دل ما می‏نوشت، آدم خوبی بود. اما حالا شده فلان و بهمان؟!

مهدی خزعلی هم مثل من و شما یک انسان است. هر انسانی صفات و ویژگی‏های منحصر به فرد خودش را دارد. قرار نیست همه مثل هم باشیم و مثل هم فکر کنیم. اصلاً زیبایی کار انسان به همین تفاوت‏ها است. من هنوز هم با استدلال خزعلی در مورد شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" مخالف هستم. اما دلیل نمی‏شود که خزعلی را به چهارمیخ بکشم و عذر ایشان را بخواهم و بگویم که شما در جنبش سبز و بین ما جایی ندارید. در همان متن قبلی هم فقط اشاره کردم که لطفاً بیدار شوید و این گونه فکر نکنید.

رفتارهای ما شده مثل دعواهای بچه گانه دوران کودکی. یک روز با یکی رفیق شش دانگیم. روز دیگر دشمن خونی. از هر چیزی بدترین برداشت را داریم. در قضاوت کردن از هول حلیم می‏افتیم در دیگ. تابع احساساتمان هستیم. هر روز عده‏ای را از خود می‏رانیم و روز بعد دوباره از ایشان دلجویی می‏کنیم. خودمان هم از همه بهتر می‏دانیم که رفتارمان درست نیست، ولی باز همیشه در بر روی همان پاشنه می‏چرخد.

آقای شاتوت (مسعود مشهدی) هم احساساتی شده‏اند و کلی معذرت خواهی کرده‏اند. برادر من! کار شما نادرست نبوده است. اگر از انتقاد و مطلب شما موجی به راه افتاد که نتیجه خوبی نداشت، تقصیر شما نیست. تقصیر دیگران است. هر کسی مسئول رفتار خودش است و لازم نیست شما جور دیگران را بکشی.

خزعلی جان! در مطلب قبلی گفتم که از خواب خرگوشی بیدار شو. اما حالا می‏گم که ما شما را دوست داریم. ما به بعضی از کارهای شما انتقاد داریم. اما شما را هم از خود می‏دانیم. ما دوستان منتقد شما هستیم. چون شما هم کم برای ما زحمت نکشیدید و ما هم این قدر بی معرفت نیستیم که شما را تنها رها کنیم. آقای دکتر مهدی خزعلی! لطفاً با ما و جنبش سبز قهر نکنید...

من نژاد پرست نیستم

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

دیروز مطلبی را در جواب اظهارات آقای دکتر مهدی خزعلی نوشتم و یکی از کاربران و دوستان عزیز بالاترینی زحمت ارسال آن را به سایت بالاترین کشیدند. در بخش نظرات لینک در بالاترین عده‏ای از دوستان از عبارات به کار رفته در متن ناراحت شده بودند و اینجانب را به ضدیت با اعراب و نژاد پرستی متهم کرده بودند. اما پاسخ من به این دوستان:

عزیزان کجای عبارات به کار رفته در این متن کسی را به خاطر نژاد و قومیتش مورد تمسخر قرار می‏دهد؟ اگر دوستی به شما خیانت کند و در قبال مهر، محبت و دوستی که شما در حق او می‏فرمایید، فقط بدی نثار شما کند، چه رفتاری را در برابر او در پیش می‏گیرید؟ آیا باز هم قربون صدقه‏اش می‏روید؟ آیا این درست است که همواره امتیاز بدهیم، بدون این که ذره‏ای احترام کسب کنیم؟

بعضی‏ها به "گربه"! ایراد گرفته‏اند. گربه نمادی از بی وفایی و ناسپاسی است و در ادبیات و نوشتن، کاربرد این موجود کاملاً مشخص است. پس لطفاً دنبال بهانه‏ نگردید.

بعضی می‏گویند که حساب سران این کشورها با مردمش جداست. نخیر! همین‏ها برای شهید شدن و جان باختن جوانان این کشور در هشت سال جنگ می‏رقصیدند و آواز و هل هله سر می‏دادند. کمک‏های ایران را می‏خورند و بعد بدترین توهین‏ها را در حق ایران و مردم ایران نثار می‏کنند. برای صدام ملعون که در بین اعراب هم جایگاهی نداشت، اینان چند روز عزای عمومی اعلام کردند و برای مرگ یکی از دیکتاتورهای عصر حاضر، چند روز عزای عمومی اعلام کردند و اشک ریختند.

من به شخصه با اعراب و مردم دنیا هیچ مشکلی ندارم. اگر عده‏ای فکر کردند که بنده در بند مسئله شیعه - سنی هستم. کاملاً اشتباه برداشت کرده‏اند. چون من اصلاً مذهبی نیستم. اعراب هم مثل ما انسان هستند و قابل احترام. دین و مذهبشان هم محترم است. بحث سر این است که مسلمانی یک طرفه فایده ندارد. موقع ارسال کمک و پول، مردم ایران مسلمان و عزیز هستند، اما در بقیه موارد نه!

آقای مهدی خزعلی! لطفاً از خواب خرگوشی بیدار شوید

جناب دکتر مهدی خزعلی، نامه جنابعالی به میر حسین موسوی را در رابطه با محکوم کردن شعار نه غزه نه لبنان خواندم. مثل این که شما زیاد در فاز فعلی جامعه ایران قرار ندارید و خواسته‏های خودتان را با خواسته‏های مردم ایران اشتباه گرفته‏اید. آقای دکتر! ما مثل شما فکر نمی‏کنیم.


شما سنگ فلسطین و لبنان را به سینه زده‏اید و فریاد مسلمانی سر داده‏اید. در حالی که برای ما این دو کشور تمام شده هستند و کاری به کارشان نداریم. دیگر بس است! اصلاً هم ربطی به اسلام و مسلمانی ندارد. کم به شکم ایشان مفتی مفتی نریخته‏ایم. اما چه عایدمان شده است؟ جز این که مانند گربه‏ای نا سپاس بر روی صورت ما چنگ بکشند؟! جز این که فلسطینیان در هشت سال جنگ ما بر علیه صدام بعثی، علیه ما و در جبهه دشمن بجنگند؟ آیا شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" ضد اسلام و مسلمانی است؟ اما حرام لقمگی جماعت فلسطینی و لبنانی عین مسلمانی است؟ عجبا.

ما می‏دانیم چه می‏خواهیم و به دنبال چه هستیم. لطفاً شما جوش دین و ایمان مردم را نزنید. قشر مذهبی و مسلمان خود بهتر می‏داند که چه چیزی مسلمانی است و چه چیزی نه. حساب بقیه افراد جامعه هم روشن است و احتیاجی به وصی و وکیل ندارند.

اگر شما در دنیایی دیگر مشغول سیر و سیاحت هستید، به ما ربطی ندارد. خودتان را به خواب نزنید و لطفاً از این خواب خرگوشی خود بیدار شوید.

فقط احمدی نژاد!

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

از هیچ کس و هیچ چیز برای خود بت و قدیس نسازیم... نقد درونی جنبش نه تنها به آن آسیبی نمی‏زند بلکه باعث رشد و پویایی آن می‏شود...

ما یک فامیلی داریم که طرفدار احمدی نژاد است. از چهار سال پیش تا حالا قرص "فقط احمدی نژاد!" قورت داده است و گوشش به حرف هیچ کسی بدهکار نیست. راه میره، پا میشه و می‏نشینه و بدون قبول ذره‏ای منطق مرتب میگه: فقط احمدی نژاد!

عیب این آشنای من این است که از احمدی نژاد برای خود بت و قدیس ساخته است. تمام خوبی‏ها را در او می‏بیند و بس. هر چقدر هم که برایش صغری کبری بچینی، هیچ فایده‏ای ندارد. چون ایشان تمام آرزوها و آمال خودش را در این فرد می‏بیند.

بحث اصلی من با طرفداران سران اصلاحات در جنبش سبز است. دیروز پریروز علیرضا رضایی و نیک آهنگ کوثر میر حسین موسوی را زیر سوال بردند و هزار و یک چیز نثار این دو نفر شد. من کاری به کار این دو نفر ندارم. اما از یک چیزی عمیقاً تأسف می‏خورم. کسانی که تا دیروز برایشان سر و دست می‏شکستید، حالا به خاطر یک انتقاد ساده، شدند آدم بدای قصه؟!

اگر به کار رضایی و نیک آهنگ انتقاد دارید، آرامش خود را حفظ کنید و با منطق و رعایت ادب جواب ایشان را بدهید. هر کسی حق انتقاد و اظهار نظر کردن دارد. نقد درونی بهتر از خاموش بودن و سکوت به ظاهر مصلحت آمیزی است که در دراز مدت باعث آسیب رسیدن به جنبش سبز می‏شود.

موسوی منتخب ما هست. اما آیا نباید از شخص ایشان و دیگران انتقاد کرد؟ اگر بخواهیم از همه بت بسازیم. فردا سرنوشتی بهتر از همین فامیل من و تئوری "فقط احمدی نژاد!"ش نخواهیم داشت. سرانجام جنبش سبز هم چیزی به جز تکرار مکررات نخواهد بود. پس بیایید چیزی را که به دنبال آن هستیم یعنی آزادی و دموکراسی را از همین حالا تمرین کنیم. منظور من پذیرفتن حرف‏های دیگران با چشم و گوش بسته نیست. یعنی نمی‏گویم که شما کار رضایی و نیک آهنگ را تأیید کنید. بلکه حفظ آرامش و ایجاد فضای مناسب برای بحث و گفتگوی درونی است و از ترور شخصیت افراد منتقد و پرسشگر جداً خودداری کنیم.

مدیران بالاترین! مگر بالاترین متعلق به کاربرانش نیست؟ پس لطفاً بخوانید

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

در این چند روز اعتراض‏هایی به حد نصاب بالای رأی برای رفتن به صفحه‏ی اول و داغ شدن لینک‏های بخش‏های جامعه و سیاست صورت گرفته است. من در این مطالب علاوه بر موضوع فوق نکات و پیشنهاد‏های دیگری را هم بیان خواهم کرد. امید است که مورد توجه مدیران محترم وکاربران گرامی قرار بگیرد:

یک- حد نصاب فعلی کمر لینک‏های اجتماعی و سیاسی را شکسته است. خیلی از لینک‏ها با وجود داشتن امتیاز بالا بعد از چهل و هشت ساعت حذف شده و به گورستان لینک‏های قدیمی می‏روند. لینک‏های بخش جامعه مظلومتر هستند. چون این بخش ترکیبی از موضوعات مختلف می‏باشد و دلیلی ندارد حد نصاب رأی آن تا این حد بالا باشد. لینک‏های تحلیلی یا رأی نمی‏آورند و یا تعدادشان کم است و لینک‏های خبری هم هنگامی به صفحه‏ی اول می‏روند که خبر دیگر تازگی زمان ارسال خود را ندارد. مگر این که خبر خیلی داغ باشد که بتواند در عرض ساعات اولیه‏ی ارسال، به صفحه‏ی اول برود. لطفاً حد نصاب رأی این دو بخش را کاهش دهید.

دو- بخش "بین الملل" را مانند سایت دنباله به بخش‏های فعلی سایت بالاترین اضافه کنید و حد نصاب کمتری نسبت به بخش‏های جامعه و سیاست برای آن در نظر بگیرید. چون لینک‏های مربوط به کشورهای دیگر در میان انبوه لینک‏های اجتماعی و سیاسی گم می‏شوند و مورد توجه آنچنانی قرار نمی‏گیرند. در ضمن اکثر سایت‏های خبری و روزنامه‏های جهان دارای این بخش هستند.

سه- بخش "محیط زیست" هم مورد نیاز است. چون مجبور هستیم که لینک‏های این بخش را به بخش "علم و تکنولوژی" و یا "فرهنگ و هنر" ارسال کنیم. در حالی که این بخش خود مستقل است و هر دو بخش بالا را در بر می‏گیرد.

چهار- بخش مستقل "دین و عرفان" هم خواسته‏ی خیلی از کاربران است.

پنج- ارسال دعوت نامه را دوباره فعال کنید. بالاترین بیش از سی هزار کاربر ثبت شده دارد. اما تعداد کاربران فعال در عمل خیلی کمتر از این است. به دلیل فیلترینگ شدید در داخل ایران، این تعداد کمتر هم شده است. پس خواهش می‏کنم با در نظر گرفتن وضعیت فعلی، اندیشه‏های جدید، تازه و متفاوت را از ورود به سایت ارزشمند بالاترین محروم نکنید.

شش- الگوریتم و کدی هوشمند نوشته و آن را جایگزین روش تغییر دستی حد نصاب و حد نصاب استاتیک (ایستا) آرا کنید. به این صورت که تعادلی را در صفحه‏ی اول برای تعداد لینک‏های بخش‏های مختلف در نظر بگیرد. مثلاً اگر تعداد لینک‏های بخش "فرهنگ و هنر" در صفحه‏ی اول خیلی کم باشند و یا در طول روز کمتر داغ شده باشند، حد نصاب داغ شدن این بخش را به طور اتوماتیک و خوکار کاهش دهد. البته الگوریتم و کد مورد نظر به گونه‏ای نباشد که مانع از رسیدن و یا توقف داغ شدن لینک‏های سایر بخش‏ها شود.

امید است انتقادات و پیشنهاد‏های ذکر شده مورد توجه مدیران و کاربران گرامی قرار بگیرند.

رزمندگان و شهیدان مثل شما عشق فیلم نبوده‏اند

از سیاست، سیاست بازی و سیاسیون به هیچ وجه خوشم نمی‏آید. اما گاهی اوقات حرف‏هایی را می‏شنوم و می‏خوانم که خیلی برایم تلخ و گران است. نمونه‏اش همین اظهارات کلهر است که معلوم نیست چه جوری به این نتیجه‏ی شگفت انگیز رسیده است! من کاری به جزئیات هشت سال جنگ بین ایران و عراق ندارم. از جنگ و خونریزی هم بدم می‏آید. حرف من چیز دیگری است.

جناب! آخر در آن زمان چند نفر مجهز به بساط و دم و دستگاه تلویزیون و ویدیو بوده‏اند که بنشینند پای آن و صبح تا شب جان وین و کلینت ایستوود تماشا کنند و بعد از آن جوگیر شده و بخواهند به صورت عملی نقش گاوچران و هفت تیرکش را بازی کنند؟ بیشتر کسانی که به جبهه‏ها رفتند از قشر متوسط و مستضعف جامعه بوده‏اند یا کسانی که ایران برایشان از جانشان بیشتر ارزش و اهمیت داشت. آیا واقعاً در آن روزها کسی به این دلیل به جنگ رفته است؟ پس باید یک تبریکی به سینمای وسترن هالیوود گفت که ایرانی‏ها را در آن دوران بیدار کرد! جان وین و حضرات هفت تیرکش دست مریزاد! جامعه ایرانی خارج از این فرض و تحلیل نادرست است.

آیا به مادری که تمام فرزندان خود را در این راه از دست داده است، با شنیدن این حرف‏ها خوش می‏گذرد؟ آیا پسر و دختری که بابای خود را ندیده‏اند به کابوی بودن پدر خود افتخار می‏کنند یا به میهن پرستی او؟ آیا این دسترنج و مزد زحمات آن جانبازی است که از زندگی فقط توان نفس کشیدن را دارد؟ آیا این حق زنان بیوه شده‏ی پس از جنگ است؟ آیا این حق کسی است که عمر خود را در اسارت به سر برده است؟ آیا چشم، دست و پای ایرانی‏ها فدای وسترن شده است؟ کسی که عزیزی را در این جنگ از دست داده است، با شنیدن حرف‏های شما، چه حالی به او دست می‏دهد؟ ایرانی با هر عقیده و اندیشه‏ای تاب تمسخر و به بازی گرفتن هموطن خود را ندارد.

گریه‏ام گرفته است. چون عزیزان بسیاری را در این جنگ تلخ و سخت از دست داده‏ام و یا شاهد رنج طاقت فرسای ایشان در زندگی بوده و هستم. آبرویشان را با توی بوق کردن سهمیه‏های کذایی! و امتیازهای دروغین به اندازه‏ی کافی برده‏اید. امتیازهایی که به نام ایشان هست و به کام دیگران شده است. از این امتیازها فقط رنج و غصه نصیب ایشان و خانواده‏هایشان شده است. بس کنید! ما خودمان بهتر می‏دانیم که چه اتفاقی رخ داده است و احتیاجی به خیالات شما نداریم. رزمندگان و شهیدان مثل شما عشق فیلم نبوده‏اند...


نماز زورکی، شرط بندی و فرار

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

عسل را هم اگر به زور به خورد کسی بدهند، برایش از زهر مار تلخ‏تر خواهد بود...

دوره‏ی دبستان، ما را برای خواندن نماز به مسجد نزدیک مدرسه می‏بردند. بچه بودیم و نهایت لذت را می‏بردیم. هر چند که به دستور مدیر؛ ناظم و معلم این کار را می‏کردیم. ولی خوشحال بودیم که هم حرف بزرگترها را گوش داده‏ایم و هم خدا از ما راضی است.

در دوران راهنمایی اوضاع عوض شد. مدرسه خودش نمازخانه داشت. اما در اصل انباری تنگ و تاریکی بود که تبدیل به نمازخانه شده بود. مدیر خوش فکرمان! کلی فسفر سوزانده بود و تصمیم گرفته بود که در هر روز یک پایه را در نمازخانه وادار به نماز خواندن کند. یعنی یک روز کل کلاس اولی‏ها، روز دیگر دومی‏ها و روز بعد از آن سومی‏ها. هر وقت نوبت ما که کلاس دومی بودیم می‏شد، اشهدمان را می‏خواندیم. چون بچه‏ها در نمازخانه همه کار می‏کردند به جز نماز خواندن. یکی صدای خر و بز درمی‏آورد، آن یکی کبریت آتش می‏زد و به طرف دیگران پرتاب می‏کرد، موقع سجده مهر می‏قاپیدند و یا جوراب‏های هم را می‏کشیدند، زیر لنگ و دست و پای هم می‏زدند، همدیگر را هل می‏دادند و صد جور کار دیگر. خلاصه هر چیزی بود الا نماز. خیلی ناراحت می‏شدم. بارها با خودم فکر می‏کردم که: عجب مدیر احمقی داریم! اگر زور نمی‏کرد که همه برای نماز بیایند و هر کسی به خواست خودش می‏آمد، هم نمازمان نماز بود و هم دیگر چنین بساطی نداشتیم.

در دبیرستان ورق کاملا برگشت. از نماز جماعت مدرسه فراری بودیم. البته نمازخوان بودیم ولی از زورگویی و قلدری جناب مدیر خوشمان نمی‏آمد. چون دستور داده بود که مستخدم یا همان بابای مدرسه در مدرسه را چند دقیقه قبل از اذان ظهر و زنگ آخر ببندد و قفل کند. ما کارمان شده بود شرط بندی سر این که چه کسانی می‏توانند فرار کنند و چه کسانی نمی‏توانند. مستخدم مدرسه پیر بود و حیاط مدرسه درندشت، بزرگ و وسیع. برای همین فرصت اندکی برای فرار کردن مهیا بود. اینجا بود که ورزشکاری به کارمان می‏آمد. خیلی از اوقات موفق به فرار می‏شدم. اما وقتی هم که پشت دروازه‏ی آزادی! می‏ماندم. می‏رفتم تو صف بچه‏های شیفت ظهر و خودم را قاطی ایشان می‏کردم و بعد از پایان مراسم صف، سریع از مدرسه خارج می‏شدم.

بعد از فرار، موقعی که به خانه می‏رسیدم. وضو می‏گرفتم و قبل از خوردن ناهار یا هر کار دیگری ابتدا نمازم را می‏خواندم. خیلی کیف می‏کردم. چون کار دلم بود. کلی با خدای خودم خلوت می‏کردم. نماز تک نفره‏ی خودم را به نماز جماعت زورکی ترجیح می‏دادم. ثواب چند برابری نماز جماعت زورکی! هم برایم اهمیتی نداشت.

سال‏ها از آن دوران می‏گذرد. ولی هنوز تفکر اجبار کودکان و نوجوانان به انجام امور مذهبی وجود دارد. ای کاش، والدین و کسانی که در ارتباط با بچه‏ها هستند، اجازه دهند که کودک و نوجوان خود راه خویش را برگزیند. در انجام امور مذهبی آزاد باشد. این حق را داشته باشد که هر زمان خواست، دست از دین و مذهب خود بردارد و مجبور نباشد که همیشه از روی زور، اجبار، ترس و شماتت دیگران نام دین و مذهب را با خود به یدک بکشد و مشغول انجام امور دینی شود. بعد از عمری نفهمیدم "لا اکراه فی الدین" یعنی چه؟ چون ندیدم...



پدربزرگم می‏گوید: باراک اوباما مشرک است! شنیدن و دیدن صدا و تصویر شیطان حرام است

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

این خاطره به نقل از یکی از دوستان داخل ایران است:

" یک پدربزرگ بسیار مذهبی و معتقد دارم. درس مکتب خانه‏ای خوانده است و سواد قرآنی دارد. اگر سرش برود، اعتقادش نمی‏رود. معتقد به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است و پای ثابت تمام انتخابات از ابتدا تا به امروز بوده است. چون شرکت در انتخابات را به نوعی وظیفه‏ی شرعی و مذهبی خود می‏داند و به طور کلی در تمام برنامه‏هایی از این دست مثل راهپیمایی‏ها و هرچیز دیگری توی همین مایه‏ها حضور فعالی دارد.

چند وقت پیش پای تلویزیون و ماهواره نشسته بودم. صدای آمریکا (VOA) را تماشا می‏کردم. مجری برنامه در حال خواندن بیانیه‏ای از باراک اوباما بود. پدربزرگ هم در داخل اتاق بود. از ماهواره خوشش نمی‏آید، برای همین یک گوشه‏ی اتاق ناراحت و عصبانی نشسته بود. لبش را می‏گزید و زیر لب چیزهایی می‏گفت. بیانیه اوباما درباره‏ی وقایع انتخابات ایران بود.

به محض این که خواندن بیانیه به پایان رسید. پدربزرگ مثل مار گزیده‏ها از جا پرید و در حالی که حسابی از کوره در رفته بود، گفت: خجالت نمی‏کشی! تو مسلمان هستی و اون وقت نشسته‏ای پای حرف‏های یک مشرک از خدا بی خبر؟! آمریکا شیطان است و صدای آمریکا، صدا و تصویر شیطان است! این کارت حرام است و مشغول انجام گناه هستی. اگر بخواهی به این از خدا بی خبر اوباما! دل ببندی، حلالت نمی‏کنم. بعد با ترشرویی و به حالت قهر اتاق را ترک کرد و رفت. دهانم از تعجب بازمانده بود و در کف کار پدربزرگ ماندم..."

به راستی چرا آدم‏هایی مثل این پدربزرگ دوستم این گونه فکر می‏کنند؟ و چرا از کشورهای دیگر، عالم و آدم برای خود شیاطین بزرگ و کوچک ساخته‏اند؟ و همواره در ترس و هراس از دشمنان ساختگی، شب و روز خود را سر می‏کنند... واقعا چرا؟

فدراسیون نشین‏ها! حسابی شوی (نمایش) تلویزیونی استقلال - پرسپولیس را باور کردیم

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

واقعا مردم را چه چیزی فرض کرده‏اید... هر بچه‏ای که با فوتبال آشنا باشد و هر کسی هم که یک بار پای دیدن یک مسابقه‏ی فوتبال نشسته باشد می‏داند که هیچ مسابقه‏ی فوتبالی بین دو تیم هر چند که آن دو تیم همیشه یکی باشند (مانند بازی شهرآورد)، مثل هم نخواهند بود و شبیه به هم از کار در نخواهند آمد. احتمال برد/باخت و مساوی مانند پرتاب یک سکه است. پس نتیجه‏ی هیچ شهرآوردی از قبل معلوم نیست. البته می‏توان با توجه به نتایج دو تیم و وضعیتشان حدس‏هایی زد، ولی هرکسی بهتر می‏داند که فوتبال فوتبال است و غیر قابل پیش بینی.

اما در سه سال اخیر یکی از معجزات! ورزشی در لیگ برتر ایران رخ داده است. نتیجه مساوی همیشگی دو تیم استقلال و پرسپولیس! فرقی ندارد که در این روز کدام یک از دو تیم قویتر و کدام یک ضعیفتر است. در این چند وقت اخیر، روز مسابقه زمین و زمان دست به دست هم می‏دهند تا قدرت دو تیم مساوی شود و همه راضی و شاد از نتیجه بدست آمده در داخل زمین! به خانه خود بروند به غیر از تماشاچیان دو تیم.

سه سال است که حسرت می‏خوریم که یکی از این دو تیم ببرد تا حداقل تنوعی در نتیجه ایجاد شود. اما مثل این که سکه‏ی این بازی فقط یک رو دارد و آن هم نتیجه‏ی مساوی است. صد هزار تماشاگر از کل ایران هربار با دست خالی و دست از پا درازتر به شهرهای خود برمی‏گردند. بدون این که لذتی از این بازی ببرند. میلیون‏ها نفر دیگر عادت کرده‏اند که از تماشای این مسابقه چیزی عاید نخواهد شد.

ورزشمان به شدت سیاست زده است. ورزشی که همه برای آن تصمیم می‏گیرند به غیر از خود کارشناسان ورزشی. از ترس جمعیت ناراضی و برای خوشایند عده‏ای دست به برپایی شو، نمایش و خیمه شب بازی با حضور صد هزار تماشاچی در ورزشگاه آزادی می‏زنید. بازی این دو تیم به قدری در این سه سال تابلو شده است که میدانی وقتی یکی گل زد، دیگری عقب می‏کشد تا گل بخورد! یا حرکات بچه گانه، راه رفتن در زمین و تعویض‏های طلایی! صورت می‏گیرد. همه چیز در زمین رقم می‏خورد، باور کنید! بعد چهار نفر کارشناس و مجری هم به تحلیل این بازی واقعی! پرداخته و به زور سعی دارند به مردم بقبولانند که فوتبالی طبیعی را شاهد بوده‏اید.

از جنبش سبز می‏ترسید؟ با اسرائیل پدرکشتگی دارید؟ لطفا ورزش و فوتبال را قربانی امیال شخصی خود نکنید. بگذارید نتیجه‏ی بازی واقعا در زمین رقم بخورد. باور کنید شاید بتوانید خودتان را گول بزنید، اما مردمی را که ورزش را می‏فهمند و آن را درک می‏کنند، از مدت‏ها پیش دست شما را خوانده‏اند و این نمایش را تا آخرین خط آن از حفظ شده‏اند.

حیدری ام! (اندر حکایت برادر عرزشی مسعود ده نمکی و سایر برادران عرزشی)

رزمنده یک: حیدری ام. رزمنده دو: حیدری ام. رزمنده سه: حیدری ام. کل رزمندگان: حیدری ام... این جملات مربوط به سکانسی از فیلم اخراجی‏های برادر عرزشی! مسعود ده نمکی است. هر چند که سه سال از ساخت قسمت یک این فیلم مبتذل و بی ارزش می‏گذرد. اما گاهی اوقات دیدن دوباره این جور فیلم‏ها، چیزهای جدیدی به انسان یاد می‏دهند. قصدم بیان معضلی به نام انصار حزب الله و پدیده‏ی لباس شخصی‏ها و بسیجیان جیره خوار مزدور است.

من فکر کنم که ده نمکی خود را حیدری فرض کرده است که چنین سکانسی را درون فیلم درب و داغان خود قرار داده است. فیلمی که بیشتر صحنه‏های آن کپی آثار مرحوم رسول ملاقلی پور است. صحنه‏ی فوق صحنه‏ای شورانگیز است. اما کارگردان یا کارگردانان این فیلم فراموش کرده‏‏اند که حیدری بودن به این جور چیزها نیست. اگر فرض کنیم که رفتار حیدر یا علی واقعی بوده است و افسانه نمی‏باشد، آیا علی فقط در زمان جنگ حیدری بود؟ یا کل رفتارش حیدری بود؟ اصلا حیدری یعنی چی؟

حیدری در تفکر امثال مسعود ده نمکی یعنی عربده کشی، چماق به دست بودن، لات بازی در جشنواره سیمرغ که یک جشنواره هنری است، خرج کردن میلیاردی پول مردم برای به سخره گرفتن ارزش‏های انسانی دفاع مقدس ایران (با خود جنگ مخالفم)، پایین کشیدن پرده فیلم‏های در حال اکران در سینما، کتک زدن مردمی که برای حق خویش اعتراض می‏کنند، مشت و مال دادن مردم، رل مردمی بازی کردن و در عین حال ضد مردم بودن و... جماعتی که با مصادره همه چیز به نفع خویش، به خفه کردن همه، حتی کسانی که زمانی با ایشان دوست بودند می‏پردازند. شما مثلا تصویر انسانی علی یا حیدر هستید؟! حقا که امثال شما آبرویی نه برای انسانیت و نه آن دینی و مذهبی که نام آن را یدک می‏کشید، باقی نگذاشته‏اید. مثلا می‏خواهید بگویید که کل کارهای اشتباهتان، ارزشی در حد این سکانس و صحنه دارد؟!

سکانس پایانی: مجید سوزوکی (کامبیز دیرباز) قمه‏ای را که با مجوز! به جبهه برده بیرون کشیده و قصد انهدام تانک بعثی را دارد. چه پر سوز و گداز! فکر کنم سنگ خارای بیابان هم عقلش می‏رسد که تانک چه جور جانوری است! شما همان قمه کشی هستید که دیدتان به مسائل اجتماعی و انسانی مانند مبارزه با تانک با چوب و چماق! است. عربده کشی خیابانی خود را به درون فرهنگ و هنر ایران آورده‏اید تا شاید مشتی خریدار پیدا کنید و مثلا به گفتمان روی آورده‏اید. گفتمانی که هیچ فرقی با همان رفتارهای چند سال پیش ندارد و نخواهد داشت.

با وجود این همه خوبی، پس چرا همیشه آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی! (بخش اول)

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

خوب می‏خوریم، خوب می‏خوابیم، خوب می‏پوشیم، خوب می‏خندیم، خوب می‏گرییم، خوب می‏رقصیم، خوب حرف می‏زنیم، خوب مذهبی می‏شویم، خوب بی مذهب می‏شویم، خوب با خدا می‏شویم، خوب بی خدا می‏شویم، خوب سبز می‏شویم، خوب زرد می‏شویم، خوب قرمز می‏شویم، خوب راست می‏گوییم، خوب دروغ می‏گوییم، خوب انگ می‏زنیم، خوب متهم می‏کنیم، خوب فرار می‏کنیم، خوب سفسطه می‏کنیم، خوب استدلال می‏کنیم، خوب فکر می‏کنیم، خوب فکر نمی‏کنیم، خوب پرواز می‏کنیم، خوب سقوط می‏کنیم، خوب اجابت مزاج می‏کنیم، خوب راه می‏رویم، خوب می‏دویم، خوب رویایی می‏شویم، خوب منطقی می‏شویم، خوب می‏شاشیم، خوب می‏رینیم! (ببخشید بابت بی ادبی، لازم بود که بگویم)، خوب سخنرانی می‏کنیم، خوب درس می‏خوانیم، خوب درس می‏دهیم، خوب نصیحت می‏کنیم، خوب نصیحت می‏شنویم، خوب عاقل می‏شویم، خوب بی عقل می‏شویم، خوب دیوانه می‏شویم، خوب به جنون می‏رسیم، خوب متولد می‏شویم، خوب می‏میریم و هزاران خوبی دیگر! مانده‏ام با وجود این همه خوبی و این زندگی سرشار از خوبی، پس چرا همیشه آفتابه لگن هفت دست، شام ناهار هیچی! یا به قولی هشتمان گروی نهمان است. به اصل قضیه در پست بعدی خواهم پرداخت. می‏خواهم خوب بنویسم!

فقط یاد گرفته‏ایم که به ریش دیگران بخندیم، از ریش خود غافل شده‏ایم و دیگران (دنیا) دارند به ریش ما می‏خندند

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

از ماست که بر ماست... نژادپرستی ابزاری برای انسان ستیزی است که توسط خود انسان‏ها به وجود آمده است. فاشیسم پدیده‏ای حاصل از نژادپرستی (قومی، مذهبی و یا هردو)، ناسیونالیسم بدون تعقل، مذهب گرایی افراطی و جامعه تک صدایی است که البته عوامل بسیار دیگری هم در آن نقش دارند و هرکدام از این عواملی که نام بردم بسته به محیط و فرهنگ مردم یک جامعه تاثیر و نقش متفاوتی دارند.

جامعه امروز ایران اسیر دو پدیده‏ی نژادپرستی پنهان (گاهی اوقات آشکار) و فاشیسم مذهبی است. این دو پدیده به قدری در جامعه ما عادی شده‏اند که برای خیلی‏ها امر طبیعی محسوب می‏شوند و به راحتی از کنار آن می‏گذرند. هر کسی آن را به گونه‏ای تعبیر می‏کند و سعی در توجیه و تفسیر آن دارد. عده‏ای می‏بینند، می‏شنوند و می‏خوانند. اما یا سکوت کرده یا اگر هم اعتراضی کنند فورا متهم به بدترین جرم و گناه می‏شوند.

فاشیسم مذهبی بدترین ظلم در حق دینداران، مذهبیون، بی دینان، بی خدایان وکل اقشار جامعه است. چرا که سعی در یکدست کردن همه دارد. به عنوان نمونه اسلام را طبقه طبقه کرده‏اند و هر فرد و گروهی را در یک طبقه قرار داده‏اند و به هیچ وجه امتیازات اجتماعی این طبقات یکسان نیست. شیعه ولایی با شیعه غیر سیاسی و مذهبی در کسب حقوق اجتماعی از زمین تا آسمان فرق دارند. یک سنی مذهب هم مسلمان است اما از پایین ترین حقوق اجتماعی برخوردار است و باید همه جور توهین، تحقیر و تمسخری را از رادیو، تلویزیون؛ روزنامه‏ها، رسانه‏ها و سایر مردم شاهد باشد و حق هیچ گونه اعتراضی را هم ندارد. اقلیت‏های دینی و مذهبی هم با این مشکلات رو به رو هستند و چه بسا با مواردی به مراتب بدتر. طیف دگراندیش و بی دین هم که اصلا حق زندگی کردن و ابراز وجود ندارند.

می‏رسم به بخش نژادپرستی که زخم و دردی عمیق بر تن ایران است. در مورد اقوام ایرانی این موضوع اظهر من الشمس است و نمی‏توان از آن فرار کرد یا آن را کتمان نمود. یک نفر فقط به خاطر قومیت خود مورد تمسخر، هتاکی، توهین و تحقیر قرار می‏گیرد. زبان مادری، لباس و فرهنگ او بازیچه‏ی دست عده‏ای می‏شود و قصه تلخی را رقم می‏زند. فراموش کرده‏ایم که توهین به هر یک از اقوام ایرانی توهین به ایران و ایرانی است. ایران یعنی جمع همه‏ی این اقوام و فرهنگ‏هایشان.

عمری است که قدم در راه بیراهه گذاشته‏ایم و فقط یاد گرفته‏ایم که خود را برتر و بهتر از کل دنیا بدانیم و ببینیم. تیشه برداشته و با دست خود در حال قطع ریشه‏ی تاریخ و فرهنگ ایران هستیم. اما باز دیگران را مقصر می‏دانیم. ای کاش کمی از دیگران یاد می‏گرفتیم. هندیان را ببینید. بزرگترین و واقعی‏ترین دموکراسی دنیا در هند حاکم است. چون مردم هند از مدت‏ها پیش به این نتیجه رسیده‏اند که وحدت و یکپارچگی کشورشان با حقظ فرهنگ اقوام مختلف و احترام به یکدیگر به دست می‏آید. اما از هند فقط بالیوود را در نظر گرفته و متوجه نیستیم که هند در آینده‏ای نه چندان دور تبدیل به ابرقدرت و قطبی تاثیر گذار در دنیا خواهد شد. فقط یاد گرفته‏ایم که به ریش دیگران بخندیم، از ریش خود غافل شده‏ایم و دنیا دارد به ریش ما می‏خندد. ایران هم قربانی رفتار‏های ما شده است. ملتی که برای خود و افراد درون جامعه‏اش احترام قائل نشود، دیگران هم به او احترامی نخواهند گذاشت. از ماست که بر ماست.

دیشب برای ندا گریه کردم، بالاترینی‏ها بیایید به احترام خون ندا و نداها متحد باشیم

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

دلم گرفته است، به کجا پناه ببرم... قصد نوشتن و ارسال این متن را از مدت‏ها پیش داشتم. اما اتفاقی دیشب برایم رخ داد که من را وادار به نوشتن این مطلب کرد. شب گذشته مشغول بررسی فیلم‏ها، عکس‏ها و مطالب مربوط به جنبش بودم. هنگام مرور و تماشای عکس‏ها، به تصویر صورت خونین ندا آقا سلطان برخوردم. بغض راه گلویم را گرفت، اشک در چشمانم جمع شد و مشغول گریه کردن شدم. تصاویر تمام شهدا و کشته شدگان راه آزادی در ذهنم نقش بست. برادران و خواهران ما رفتند. سربلند و سرافراز هستند. درست مثل تمام دلاور مردان و شیر زنان تاریخ ایران از ابتدا تا به امروز. ما مانده‏ایم و راهی که در پیش است. لازمه‏ی پیمودن این راه آگاهی، اتحاد و همدلی است. همه اعضای یک خانواده بزرگ به نام ایران هستیم. درست مثل اعضای هر خانواده‏ای دارای عقاید، اندیشه‏ها و سلایق متفاوتی هستیم اما در نهایت انسان و ایرانی هستیم که اصلی ترین و مهم ترین وجه مشترک ما است. پس بیایید همدیگر را تحمل کنیم و کاری نکنیم که اعضای خانواده از هم جدا و دور شوند. حق سخن گفتن و اظهار نظر کردن را از اعضای خانواده نگیریم. هدف مشترک است و همین ارزش محسوب می‏شود. باز هم به یاد ندا و نداها افتادم. دوباره چشمانم پر از اشک شده است. بیشتر از این نمی‏توانم بنویسم. دیگر درباره‏ی جنبش سبز نخواهم نوشت. چون تمام حرف‏هایم را زده و شما هم آن را خوانده‏اید. ببخشید که مطلبم چیزی در چنته نداشت چون توانی برای نوشتن ندارم. تنها یک آرزو دارم و بس: دیدن بهار آزادی، سربلندی نام ایران و ایرانی و به ثمر نشستن خون ندا و نداها.

آخوند مسجد محله: پسرم، هنوز دیر نشده، از خر شیطون پیاده شو و توبه کن

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

در دوران نوجوانی به مسجد و نمازخواندن خیلی علاقه داشتم و مشتری ثابت مسجد محله بودم. به طوری که آخوند مسجد محله به من توجه ویژه‏ای داشت و همواره از من تعریف می‏کرد. اما به مرور زمان دست از نماز خواندن کشیدم و رفتن به مسجد را تعطیل کردم. مادرم که یک فرد بسیار مذهبی است و هنوز هم هر وقت مرا می‏بیند از خدا می‏خواهد که من را به راه راست هدایت کند. آن زمان هم از خدا و هم از آخوند خواست که کاری کنند که دوباره به روال سابق برگردم. از موفقیت خدا خبری ندارم، چون تا این سن که رسیده‏ام هنوز برنگشته‏ام. اما حکایت آخوند را بخوانید. از آنجا که از مسجد فراری شده بودم و دیگر به آخوند هم محل نمی‏گذاشتم و توجهی نشان نمی‏دادم، مادرم و آخوند نقشه‏ای کشیدند. یک روز که به خانه آمدم. به محض این که وارد هال و اتاق پذیرایی شدم. دیدم ای دل غافل که رو دست خورده و ملا چشم انتظارم است. بله! نقشه گیرانداختن عملی شده بود. با ترشرویی سلامی کردم و کنارش نشستم. ملا شروع کرد به صغری کبری چیدن و نصیحت و از زمین و زمان گفتن. اما گوشم از این حرفهایش پر بود. بارها از زبان خودش در مسجد شنیده بودم. بیچاره خسته شد و در آخر گفت: پسرم، تو جوانی و خدای هوای شما را بیشتر دارد، هنوز دیر نشده، از خر شیطان پیاده شو و توبه کن. به آغوش اسلام برگرد. الکی چشمی گفتم. خوشحال و سرمست از کاری که کرده بود، خداحافظی کرد و به مادرم تضمین داد که دوباره به راه راست بازگشته‏ام. مادر هم با کلی دعا و صلوات بدرقه‏اش کرد. اما خود من بهتر می‏دانستم که حرف‏هایش را از این گوش شنیده و از آن یکی بیرون کرده بودم. تا چند روز نقش بازی کردم. اما بعد از چند روز همانی شدم که بودم. مادر دیگر خسته شد بود و تا امروز هر روز برایم طلب هدایت و بخشش می‏کند. آخوند را هم دیگر ندیدم. اما در یک چیز مانده‏‏ام. اگر در آن روزها به گفته‏ی آخوند، خدا من را دوست می‏داشت و مثل شیطان یک اسبی، خری یا بنز آخرین مدلی به من می‏داد و جایزه دادن را به روز قیامت موکول نمی‏کرد، شاید همان آدم سابق بودم. اما خداوکیلی! سوار شدن بر خر شیطان هم مزه خودش را دارد و به یک بار سواری می‏ارزد! اما می‏خواستم بگویم که اختلاف عقیده و مذهبی باعث نشده که دست از اصول اخلاقی و انسانی بردارم و مادرم را برای ابد دوست دارم و بر پاهایش بوسه می‏زنم.

من اطلاعاتی، سپاهی و کودتاچی هستم!

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

حتما بارها نظراتی از این دست را در بخش نظرات لینک‏ها و زیر لینک‏های بالاترین دیده‏‏اید: ارسال این لینک‏ها کار کودتاچیان است ... هدف شما تفرقه است ... تو فلانی ... تو بهمانی ... باور کنید خسته شدم از بس این جملات و عبارات را در بخش نظرات دیده و خوانده‏ام. این چه بساطی است که راه انداخته‏اید؟ تا یکی نظر و عقیده‏ی مخالفی را بیان می‏کند تبدیل به اطلاعاتی، بسیجی، سپاهی، کودتاچی و مزدور می‏شود. آخر من مانده‏ام که نکند بعضی از دوستان در دوره‏های ویژه‏ی اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی شرکت کرده و به شناسایی سایر کاربران می‏پردازند. این قدر به جمهوری اسلامی و فاشیسم خرده می‏گیرید، ولی تحمل و ظرفیت شنیدن صدای مخالف و اندیشه‏ی منتقدی را که قصدش کمک به شما است را ندارید. فکر می‏کنید فاشیسم از چه پدید آمده است؟ فاشیسم نتیجه‏ی نبود صدای مخالف و دگراندیش در جامعه است. فاشیسم محصول جامعه‏ی تک صدایی است. خوب حالا نگاه کنید که بعضی‏هایتان که سنگ جنبش سبز را به سینه می‏زنید، قدم در چه راهی گذاشته‏اید؟ آیا به نظرتان شما بیشتر به جنبش ضربه می‏زنید یا امثال من؟ شما جنبش را به بیراهه می‏برید یا امثال من؟ باور کنید که برخوردهای بعضی از دوستان، خیلی‏ها را از جنبش سبز دلسرد، دلزده و ناامید می‏کند. آیا ایران سبز شما زندان دیگری برای دگراندیشان خواهد شد یا بهشتی برای همه‏ی ایرانیان با هر عقیده و اندیشه‏ای؟ مگر به دنبال آزادی بیان و دموکراسی نیستید؟ دموکراسی و آزادی بیان با تحمل دیگران بدست می‏آید نه سرکوب و خفه کردن صدایشان. یکی از کاربران به من خرده گرفته است که چرا هیچ لینکی در حمایت از جنبش سبز نمی‏فرستی، در نتیجه تو از ما نیستی. آن یکی با کار دقیق اطلاعاتی! به این نتیجه رسیده است که بنده کودتاچی هستم. چون بنده مداح و ستایش گر اصلاح طلبان نیستم. آیا جنبش شما فقط متعلق به طرفداران موسوی، کروبی و اصلاحات است؟ تا چهار تا نظر می‏دهم که از آنها برداشت سلیقه‏ای می‏شود، تبدیل به عامل احمدی نژاد می‏شوم. وقتی در بخش نظرات از جنبش سبز حمایت می‏کنم، باحال و آدم خوب می‏شوم. بعضی‏ها هم که نام کاربری را نمی‏بینند، یک روز دوست و یک روز دشمن هستند. چون فقط نظر آن لحظه را دیده و خوانده‏اند. من کسی بودم که انتخابات را تحریم کرده بودم. اما با تشویق دوستان و برای همراهی با هموطنان رأی دادم. حدس می‏زنید به چه کسی رأی دادم؟ من به میرحسین موسوی رأی دادم. بله! من کودتاچی حامی ایشان بودم و گلوی خودم را برای تشویق دیگران به رأی دادن به موسوی و کروبی پاره کردم. البته با موسوی میانه‏ی خوبی نداشتم اما دوست داشتم در تودهنی زدن به خامنه‏ای، ولایت فقیه و جمهوری اسلامی با شما و هموطنانم شریک باشم. هدف من از رأی به موسوی گفتن یک "نه بزرگ" به حکومت بود. موسوی را به عنوان رئیس جمهور منتخب قبول دارم و از این لحاظ برای او، رأی خودم و رأی شما احترام قائل هستم. همین مورد در مورد کروبی صادق است. اما از هیچ کدام از ایشان یا سایرین برای خودم بت و ابر قهرمان و نجات دهنده نساخته‏ام. و به نقد درونی در جنبش سبز معتقد هستم. باید فضای پرسشگری را گسترش دهیم، نه این که به مقابله با آن برخیزیم. من خودم را عضوی کوچک از این جنبش مردمی می‏دانم. اما اگر از نظر شما دگراندیشی، بی دینی و نقادی مترادف با کودتاچی بودن است. پس من همان اطلاعاتی، سپاهی، مزدور و کودتاچی باقی می‏مانم. آیا جایی در جنبش شما برای این برادر کوچکتان هست؟ آیا کسی را با اندیشه و دیدگاه متفاوت با خودتان (اما حامی شما) را به جمع خود راه می‏دهید؟

نسیم شمال: خاک ایران شده ویران ز سه فیل

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

خاک ایران شده ویران ز سه فیل *** روس فیل، انگل فیل، آلمان فیل
دوش کردم به خرابات گذر *** تا به قلیان زنم از بنک (بنگ) شرر
مرشدی دیدم با بوق و تبر *** پک به قلیان زد و می‏خواند زبر
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
صبح در کوچه جوانی دیدم *** دامنش را از (ز) عقب چسبیدم
معنی فیل از او پرسیدم *** لب تکان داد، چنین فهمیدم
خاک ایران شده ویران ز سه فیل *** روس فیل، انگل فیل، آلمان فیل
ظهر رفتم به سوی مسجد شاه *** دیدم آخوندی با ریش سیاه
زیر چشمی سوی من کرد نگاه *** زد به سر، گفت به صد ناله و آه
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
وقت مغرب به سوی خانه شدم *** همدم دلبر جانانه شدم
چون که سرمست ز خم‏خانه شدم *** سخنی گفت که دیوانه شدم
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
پیش از این بود یکی فیل کبود *** هیکلش را ملک الموت ربود
اندرین شهر دگر فیل نبود *** حال از سعی و تقلای رنود
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
فیل بدبخت در ایام قدیم *** بود در مملکت هند مقیم
فربه و چاق و تنومند و جسیم *** حال امروز برای زر و سیم
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
روزی از بهر تماشای دیار *** کردم از آوه سوی ساوه گذار
پس سوی رشت شدم راهسپار *** دیدم این شهر به هر گوشه و کنار
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
پس به همراه رفیقان عظام *** رفتم اندر کرج وینگی امام
رفقا نقشه کشیدند تمام *** عارفی خواند همین شعر مدام
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
فیل هر چند در این ملک کم است *** بلکه مرحوم شده، در عدمست
کرگدن را ز وفاتش چه غم است *** به همان جفت سبیلات قسمست
خاک ایران شده ویران ز سه فیل *** روس فیل، انگل فیل، آلمان فیل
داش حسن خیلی دویده، به علی *** رنج بسیار کشیده، به علی
یک وطن دوست ندیده، به علی *** تازه این شعر شنیده، به علی
خاک ایران شده ویران ز سه فیل *** روس فیل، انگل فیل، آلمان فیل
.
باغ بهشت اشرف الدین حسینی

موقع وبگردی به قرص آرامبخش احتیاج است!

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

کند بودن و درست کار نکردن بالاترین دو روز است که اعصابم را به هم ریخته است. نه میشه لینک فرستاد، نه رأی داد، نه نظر داد. مشکل هم مثل این که فقط برای کاربران بعضی از کشورها است. چون دوستان دیگر مشغول فعالیت هستند. لازم است یک بسته قرص و داروهایی که باعث افزایش صبر از نوع صبر ایوب! می‏شوند، همیشه موقع وبگردی همراه داشته باشم.

من و دوستان افغان (انسانیت را دوست دارم و بس)

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

ابتدا با نقل خاطره‏ای از خودم شروع می‏کنم: در دوران دبستان با چند نفر از بچه‏های افغان در مدرسه دوست بودم. همدیگر را بسیار دوست داشتیم و فارغ از هرگونه رنگ و ریایی دوستان خوبی برای هم بودیم. اما همیشه یک مورد آزارم می‏داد و آن هم متلک‏های نیش‏داری بود که بابت این دوستی نثارم می‏شد. از طرف بقیه بچه‏های مدرسه، آشنا، فامیل و ... من هم که بچه بودم. با شنیدن این حرف‏ها گاهی نسبت به دوستان افغان خودم حس بدی پیدا می‏کردم که البته خودم هم این حس را دوست نداشتم و از آن بدم می‏آمد. اما حالا هم که آن دوران را پشت سر گذاشته‏ام. همین مشکل را به نوعی دیگر دارم تجربه می‏کنم: تو چرا با این دوست هستی؟ چرا رفیق فلان داری؟ این دوستت چرا این رنگیه؟ اون دوستت از فلان مذهب و دین است؟ با ایکس دوستی نکن. تخم و نژاد اون دوستت از اون فلان فلان شده‏ها است!! با مردم این طایفه دوست باش و با اون یکی طایفه دشمن. حرف‏هایی از این قبیل که گوشم از آن‏ها پر شده است. یک جواب همیشگی دارم که به این افراد می‏گویم: رنگ، نژاد، مذهب، قومیت و ملیت افراد برایم اهمیتی ندارند. آن‏ها هم همنوع خودم هستند. انسانیت را دوست دارم و بس.

نسیم شمال: سؤال دختر از مادرش که سمنو را چطور می‏پزند

۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

ننه جون من سمنو می‏خواهم ***** یار شیرین دهنو می‏خواهم
عاشقم من به لقای سمنو ***** سر و جانم به فدای سمنو
سمنو خوبتر از جان من است ***** سمنو شیره دندان من است
من که در مطبخ تو آشپزم ***** سمنو را به چه شکلی بپزم
ننه جون ارث به اولاد بده ***** سمنو را تو به من یاد بده
*****
دختر ای دختر غمدیده‏ی من ***** ای رخت روشنی دیده من
سمنو کار تو تنها نبود ***** دیگ و اسباب در اینجا نبود
اولا دیگ بزرگی باید ***** گندم سبز و سترکی (سترگی) باید
جمع باید بکنی مردم را ***** آب باید بکشی گندم را
ذره خاک نریزد در دیگ ***** چشم ناپاک نیفتد بر دیگ
جنب و حایض از آن دور شود ***** ورنه شیرین نشود شور شود
جمع گردند ز نسوان و بنات ***** دور دیگ سمنو با صلوات
بنشینند همه سبحه به کف ***** پیش دیگ سمنو صف در صف
هی بخوانند چو شیخ طلبه ***** کتکات و کتکوت و کتبه
سمنو رخنه به مینو بکشد ***** ملک از اوج فلک بو بکشد
تا که دیگ سمنو جوش کند ***** عمه و خاله قزی نوش کند
چون بجوشد سمنو وقت سحر ***** می‏شود سبزه تر قند و شکر
سبزه‏ی بیمزه گردد شیرین ***** بلی از معجزه گردد شیرین

منبع: منتخبات باغ بهشت نسیم شمال

یک قانون مهم، اما فراموش شده‏ی بالاترین

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

جهت یادآوری دوستان بالاترینی، در ابتدا عین متن قانون بالاترین را یادآور می‏شوم:

اگر مطلبی را دوست دارید، به آن رأی مثبت بدهید. اگر باور دارید مطلبی قوانین بالاترین را نقض می‌کند یا شامل دیگر گزینه‌های رأی منفی است به آن رأی منفی بدهید. در غیر این صورت، آرام و آهسته از کنار لینک رد شوید و اجازه دهید بقیه تصمیم بگیرند.

امکان مثبت دادن به نظرات برای این است که بتوانید نظراتی را که جالب هستند را به اطلاع بقیه برسانید. امکان منفی دادن به نظرات برای مقابله با نظراتی هستند که در آنها از کلمات رکیک، توهین‌آمیز یا تهمت استفاده شده است. اگر مشاهده کردید که بقیه به نظرات فردی که با استدلال (هرچند مخالف شما) حرف می زند رأی منفی می دهند به کمک‌ش بروید و نگذارید نظرش به دلیل رأی منفی کم رنگ یا پنهان شود. این کار را هرچند نظر فرد مخالف شما باشد بکنید چون زیبایی بالاترین به داشتن کاربرانی با نظرات مختلف است...

اما اصل مطلب و کلام من: حالا به نظر شما چند نفر واقعا این قانون را رعایت می‏کنند؟ تا به حال چند لینک قربانی رأی منفی احساسی و عقیدتی شده‏‏اند؟ تا به حال به چند نفر و مطالب ارسالیشان انگ و برچسب زده‏ایم؟ آیا واقعا اصول دموکراسی را در بالاترین رعایت می‏کنیم؟ چرا تحمل شنیدن، خواندن و دیدن اندیشه‏ی دیگری را نداریم؟ چرا از هر نظر و مطلب مخالفی بدترین برداشت را داریم؟ و پرسش هایی از این دست. من یک پیشنهاد ساده دارم. روشی که خودم آن را در پیش گرفته ام: از رأی منفی دادن به لینک‏های مخالف با عقایدم خودداری می‏کنم، اما در بخش نظرات لینک مربوطه مخالفت خودم را ابراز می‏کنم و در آنجا با ارسال کننده لینک و دوستان موافق و مخالف به بحث می‏نشینم. حتی طبق پیشنهاد بالاترین گاهی سعی خواهم کرد، برای شنیده شدن صدای مخالف به او رأی مثبت دهم. اما به لینک‏های قانون شکن و قانون ستیز همواره با ذکر دلیل در بخش نظرات، رأی منفی خواهم داد. بیایید تمرین دموکراسی، احترام به دیگران و فرهنگ گفتگو را از همین بالاترین شروع کنیم.

خامنه ای قاتله ... ولایتش باطله

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

دیشب دیدم حسن نصرالله خیلی قربون صدقه ی خامنه ای میره و داره به جای مردم ایران حرف میزنه. این شعار به ذهنم رسید. همین.

ماجرای شنیدنی: دهن کجی نمازگزاران مسجدی در مشهد به خامنه ای

این ماجرای شنیدنی را یکی از دوستان مشهدی برایم تعریف کرد. ماجرا از این قرار بوده که در مسجد محله ایشان، طوماری در حمایت از سخنان خامنه ای آویزان بوده است. این طومار را سپاه به بسیج مسجد تحویل داده بود تا مثلا به خیال خودشان کلی امضاء از نمازگزاران در حمایت از خامنه ای و احمدی نژاد جمع بکنند. مسجد مزبور در حدود 500 نفر نمازگزار دارد. بعد از چند روز، نتیجه کار یک تودهنی بزرگ به جماعت فاشیست بود: تنها 10 امضاء از 500 نفر! که آن هم به قول دوستم، امضاهای اعضای پایگاه بسیج مسجد بوده است. این هم یک نه از طرف قشر مذهبی جامعه به این حکومت نامشروع. احتمالا طومار فوق الان مشغول خاک خوردن یا آفتاب گرفتن است!

خطاب به ایادی 20:30 و صدا وسیما: ننگتان باد

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

20:30 خجالت بکش. تا کی می‏خواهید این راه کج دار و مریض را ادامه بدهید. مردم را چه چیزی فرض کرده اید؟ شما دیگر رذالت را پشت سر گذاشته اید و وارد مرحله جدیدی شده اید: ضد ایرانی بودن. مگر ما کوریم؟ مگر ما از خود فهم و شعور نداریم؟ فکر کرده اید الان با پخش این شوهای تلویزیونی که آب ورنگ آن از خون مردم تهیه شده است، ما جنایات حضرات را فراموش می‏کنیم و دوباره زیر یوغ معظم له!!! می‏رویم. خدا را شکر که آن قدر ساده نگرید که این چیزها را نمی‏فهمید. اما پیام ما به شما این است: دیگر آب خوش از گلویتان پایین نخواهد رفت. ما شما را به هر نحو ممکن تنبیه خواهیم کرد. مردم شما را طرد کرده‏اند. تهران برای شما جهنم خواهد بود. ای جیره‏خواران شیطان، ننگتان باد.

حکایت شیعه و سنی - کشتار و سرکوب جایگزین تفکر و اندیشه

۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

کشتارها، اعدام ها و سرکوب های با رنگ و بوی مذهبی که در ایران، عراق، پاکستان و عربستان سعودی و سایر ممالک تندروی اسلامی رخ می‏دهد. دلایل اجتماعی، سیاسی، دینی، فرهنگی و تاریخی بسیاری دارد که در اینجا به برخی از آن ها اشاره می‏کنم:

1- ترس از گسترش اندیشه جدید و نوین در گستره دین و گرایش افراد به آن
2- شستشوی مغزی طلاب دینی جوان در مکتب خانه های دینی و آماده سازی نیروهای تندروی مذهبی و سرکوبگر
3- عقب ماندگی فرهنگی مردم در طول تاریخ توسط حکومت ها یا ملایان مذهبی (پاکستان و ایران)
4- تلقین تئوری جهاد با کفار، مرتدها، رافضی ها و ...
5- سرکوب مخالفین سیاسی و منتقدین مذهبی به بهانه مذهب (ایران و عربستان سعودی)
6- تئوری گسترش دین خدا از طریق زور و سرکوب
7- تحت فشار قراردادن اقلیت های مسلمان از لحاظ حقوق اجتماعی، سیاسی و مذهبی برای گرایش ایشان به مذهب مورد علاقه حاکمان
8- تحقیر روزانه از طریق انواع رسانه های دیداری، شنیداری، گفتاری و نوشتاری
9- دلایل قومی و نژادی ( موردی که در دارفور سودان شاهد آن هستیم و تا حدی عراق)
10 - تفسیرهای گوناگون از آئین اسلام و این که هر تفسیری خود را بر حق و سایرین را لایق نابودی می‏داند.
و ...

امیدوارم روزی برسد به جای کشتار و سرکوب، شاهد گفت و گو و اندیشه محوری بین فرق مختلف اسلامی با هم و حتی با بی خدایان و بی دینان و انسان دوستان و سایر مذاهب باشیم.

آقای خامنه ای! حکومت هیتلر و موسولینی با رنگ و لعاب اسلامی را نمی‏ خواهیم

۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

آقای خامنه ای، هرچند که نوشتن برای شخص شما و دوستانتان، حکایت آب در هاون کوبیدن است، اما گفتنی ها را باید گفت. مدتی است که در برابر مردم و خواسته های بر حقشان ایستاده ای و تحت عناوینی چون حفظ اقتدار نظام و جایگاه ولی فقیه، دستور کشتار، سرکوب و شکنجه صادر می‏کنی، در حالی که خود بهتر می‏دانی که جایگاه امروزت را از همین مردم داری و بدون این مردم هیچی. متأسفانه چنان اسیر توهمی به نام داشتن حق حکومت کردن از جانب خداوند شده ای که دیگر چشم بر روی همه چیز بسته ای. ولایت فقیهی که دم از آن می‏زنی، با این راه و روشی که در پیش گرفته ای، چیزی بیشتر از یک حکومت دیکتاتوری و فاشیستی تمام عیار نیست. اما بزرگترین اشتباهت این است که فکر می‏کنی چون این حکومت نام خدا، رسول خدا و اسلام را یدک می‏کشد یک حکومت مردمی، عادل و مشروع است. اگر تاریخ نخوانده ای، بهتر است برگردی و ببینی سرنوشت حکومت هایی که مثل حکومت ولایت فقیه بر مبنای فاشیسم استوار بوده اند، چگونه به پایان رسیده است. شخص شما ما را به یاد هیتلر، موسولینی، فرانکو و… می‏اندازد. رئیس جمهور نامشروعت، محمود احمدی نژاد حکم گوبلز زمانه را دارد و بسیج و سپاهی که دم از مردمی بودن آن می‏زنی، هیچ تفاوتی با حزب نازی آلمان هیتلری و پیراهن سیاهان ایتالیای موسولینی ندارند. خود را پیشوا می‏دانید و سخن خود را فصل الخطاب، سخنی که ایستادن در برابر آن و نقدش یعنی کفر، سرپیچی و نافرمانی. آیا این چیزی به جز فاشیسم است؟ یک تنه در برابر آرای مردمی که چیزی به جز انتخاب رئیس جمهورشان نمی‏خواستند، ایستادی و آنان را به اطاعت محض از خود فراخواندی. اگر این کار دیکتاتوری نباشد، پس چیست؟ گشتاپوی اطلاعات و پیراهن سیاهان لباس شخصیت را به جان مردم ایران انداخته ای و سخن از وحدت به میان می‏آوری. این را بدان که مردم ایران تا زمانی برای یک شخص و آیین و عقیده ای احترام قائل هستند که این احترام و ارزش رابطه‏ای کاملا دو طرفه باشد. چیزی که متأسفانه، در این حکومت اصلا دیده نمی‏شود. خود را با نام اسلام فریب نده. چون خود مردم بهتر می‏دانند که در این سی سال حکومت چه چیزی به خورد آنها داده اید. ما این حکومت پوسیده هیتلر و موسولینی را، هر چقدر هم که به آن رنگ و لعاب اسلام زده باشید، را نمی‏خواهیم.

اسلام، روزگاری با هم دوست بودیم، اما خودت این دوستی را پایان دادی

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

روزگاری دوستت داشتم. همه خوبی، پاکی و انسانیت را در تو می‏دیدم. وقتی ظلم و ستمی از جانب حامیانت می‏دیدم، همواره می‏گفتم که اینان هیچ چیزی از تو یاد نگرفته اند و فقط ظاهر دستورات و احکام تو را شنیده و دیده اند و مسلمان اسمی هستند. همواره در مباحث و گفتگو با دوستان و نزدیکان سنگ تو را به سینه می‏زدم و از این که حامیت بودم به خود می‏بالیدم. اما... چه زود قداستت در پیشم شکست. آن روز، همان روزی بود که تصمیم گرفتم، کتابت یعنی قرآن را بخوانم. آن هم نه عربی، بلکه فارسی. سوره ای را به تصادف انتخاب کردم. صحبت از جنگ و خونریزی و دستور مستقیم به کشتار بود، هر چه بیشتر می‏خواندم، بیشتر ناراحت و غمگین می‏شدم. آیا واقعا این تو بودی؟ از آن روز به بعد، با خودم و تو درگیر شدم. هر چه بیشتر درباره ات تحقیق و جستجو می‏کردم، نا امیدی و سر خوردگی بیشتری نصیبم می‏شد. آخر عقاید تو درباره انسان ها با عقاید من سازگار نبود. تا این که تصمیم گرفتم دیگر از تو دست بکشم. تصمیم بسیار سختی بود. گزینشی بود بین عقل و احساس. هنوز هم گاهی به یاد روزهایی می‏افتم که تو برایم عزیز بودی. ولی تلخی هایت مانع از برگشتنم می‏شود. تلخی هایی که حرف های شیرینت را برایم کاملا بی معنی کرد. به تو ناسزا نگفته و توهین هم نمی‏کنم. اما سالهاست که دیگر با تو کاری ندارم. روزی هدف زندگیم تو بودی. عزیز و گرامی بودی. زمانی دوستم بودی و دوستت داشتم... اما خودت به همه چیز پایان دادی.