فدراسیون نشین‏ها! حسابی شوی (نمایش) تلویزیونی استقلال - پرسپولیس را باور کردیم

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

واقعا مردم را چه چیزی فرض کرده‏اید... هر بچه‏ای که با فوتبال آشنا باشد و هر کسی هم که یک بار پای دیدن یک مسابقه‏ی فوتبال نشسته باشد می‏داند که هیچ مسابقه‏ی فوتبالی بین دو تیم هر چند که آن دو تیم همیشه یکی باشند (مانند بازی شهرآورد)، مثل هم نخواهند بود و شبیه به هم از کار در نخواهند آمد. احتمال برد/باخت و مساوی مانند پرتاب یک سکه است. پس نتیجه‏ی هیچ شهرآوردی از قبل معلوم نیست. البته می‏توان با توجه به نتایج دو تیم و وضعیتشان حدس‏هایی زد، ولی هرکسی بهتر می‏داند که فوتبال فوتبال است و غیر قابل پیش بینی.

اما در سه سال اخیر یکی از معجزات! ورزشی در لیگ برتر ایران رخ داده است. نتیجه مساوی همیشگی دو تیم استقلال و پرسپولیس! فرقی ندارد که در این روز کدام یک از دو تیم قویتر و کدام یک ضعیفتر است. در این چند وقت اخیر، روز مسابقه زمین و زمان دست به دست هم می‏دهند تا قدرت دو تیم مساوی شود و همه راضی و شاد از نتیجه بدست آمده در داخل زمین! به خانه خود بروند به غیر از تماشاچیان دو تیم.

سه سال است که حسرت می‏خوریم که یکی از این دو تیم ببرد تا حداقل تنوعی در نتیجه ایجاد شود. اما مثل این که سکه‏ی این بازی فقط یک رو دارد و آن هم نتیجه‏ی مساوی است. صد هزار تماشاگر از کل ایران هربار با دست خالی و دست از پا درازتر به شهرهای خود برمی‏گردند. بدون این که لذتی از این بازی ببرند. میلیون‏ها نفر دیگر عادت کرده‏اند که از تماشای این مسابقه چیزی عاید نخواهد شد.

ورزشمان به شدت سیاست زده است. ورزشی که همه برای آن تصمیم می‏گیرند به غیر از خود کارشناسان ورزشی. از ترس جمعیت ناراضی و برای خوشایند عده‏ای دست به برپایی شو، نمایش و خیمه شب بازی با حضور صد هزار تماشاچی در ورزشگاه آزادی می‏زنید. بازی این دو تیم به قدری در این سه سال تابلو شده است که میدانی وقتی یکی گل زد، دیگری عقب می‏کشد تا گل بخورد! یا حرکات بچه گانه، راه رفتن در زمین و تعویض‏های طلایی! صورت می‏گیرد. همه چیز در زمین رقم می‏خورد، باور کنید! بعد چهار نفر کارشناس و مجری هم به تحلیل این بازی واقعی! پرداخته و به زور سعی دارند به مردم بقبولانند که فوتبالی طبیعی را شاهد بوده‏اید.

از جنبش سبز می‏ترسید؟ با اسرائیل پدرکشتگی دارید؟ لطفا ورزش و فوتبال را قربانی امیال شخصی خود نکنید. بگذارید نتیجه‏ی بازی واقعا در زمین رقم بخورد. باور کنید شاید بتوانید خودتان را گول بزنید، اما مردمی را که ورزش را می‏فهمند و آن را درک می‏کنند، از مدت‏ها پیش دست شما را خوانده‏اند و این نمایش را تا آخرین خط آن از حفظ شده‏اند.

حیدری ام! (اندر حکایت برادر عرزشی مسعود ده نمکی و سایر برادران عرزشی)

رزمنده یک: حیدری ام. رزمنده دو: حیدری ام. رزمنده سه: حیدری ام. کل رزمندگان: حیدری ام... این جملات مربوط به سکانسی از فیلم اخراجی‏های برادر عرزشی! مسعود ده نمکی است. هر چند که سه سال از ساخت قسمت یک این فیلم مبتذل و بی ارزش می‏گذرد. اما گاهی اوقات دیدن دوباره این جور فیلم‏ها، چیزهای جدیدی به انسان یاد می‏دهند. قصدم بیان معضلی به نام انصار حزب الله و پدیده‏ی لباس شخصی‏ها و بسیجیان جیره خوار مزدور است.

من فکر کنم که ده نمکی خود را حیدری فرض کرده است که چنین سکانسی را درون فیلم درب و داغان خود قرار داده است. فیلمی که بیشتر صحنه‏های آن کپی آثار مرحوم رسول ملاقلی پور است. صحنه‏ی فوق صحنه‏ای شورانگیز است. اما کارگردان یا کارگردانان این فیلم فراموش کرده‏‏اند که حیدری بودن به این جور چیزها نیست. اگر فرض کنیم که رفتار حیدر یا علی واقعی بوده است و افسانه نمی‏باشد، آیا علی فقط در زمان جنگ حیدری بود؟ یا کل رفتارش حیدری بود؟ اصلا حیدری یعنی چی؟

حیدری در تفکر امثال مسعود ده نمکی یعنی عربده کشی، چماق به دست بودن، لات بازی در جشنواره سیمرغ که یک جشنواره هنری است، خرج کردن میلیاردی پول مردم برای به سخره گرفتن ارزش‏های انسانی دفاع مقدس ایران (با خود جنگ مخالفم)، پایین کشیدن پرده فیلم‏های در حال اکران در سینما، کتک زدن مردمی که برای حق خویش اعتراض می‏کنند، مشت و مال دادن مردم، رل مردمی بازی کردن و در عین حال ضد مردم بودن و... جماعتی که با مصادره همه چیز به نفع خویش، به خفه کردن همه، حتی کسانی که زمانی با ایشان دوست بودند می‏پردازند. شما مثلا تصویر انسانی علی یا حیدر هستید؟! حقا که امثال شما آبرویی نه برای انسانیت و نه آن دینی و مذهبی که نام آن را یدک می‏کشید، باقی نگذاشته‏اید. مثلا می‏خواهید بگویید که کل کارهای اشتباهتان، ارزشی در حد این سکانس و صحنه دارد؟!

سکانس پایانی: مجید سوزوکی (کامبیز دیرباز) قمه‏ای را که با مجوز! به جبهه برده بیرون کشیده و قصد انهدام تانک بعثی را دارد. چه پر سوز و گداز! فکر کنم سنگ خارای بیابان هم عقلش می‏رسد که تانک چه جور جانوری است! شما همان قمه کشی هستید که دیدتان به مسائل اجتماعی و انسانی مانند مبارزه با تانک با چوب و چماق! است. عربده کشی خیابانی خود را به درون فرهنگ و هنر ایران آورده‏اید تا شاید مشتی خریدار پیدا کنید و مثلا به گفتمان روی آورده‏اید. گفتمانی که هیچ فرقی با همان رفتارهای چند سال پیش ندارد و نخواهد داشت.

با وجود این همه خوبی، پس چرا همیشه آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی! (بخش اول)

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

خوب می‏خوریم، خوب می‏خوابیم، خوب می‏پوشیم، خوب می‏خندیم، خوب می‏گرییم، خوب می‏رقصیم، خوب حرف می‏زنیم، خوب مذهبی می‏شویم، خوب بی مذهب می‏شویم، خوب با خدا می‏شویم، خوب بی خدا می‏شویم، خوب سبز می‏شویم، خوب زرد می‏شویم، خوب قرمز می‏شویم، خوب راست می‏گوییم، خوب دروغ می‏گوییم، خوب انگ می‏زنیم، خوب متهم می‏کنیم، خوب فرار می‏کنیم، خوب سفسطه می‏کنیم، خوب استدلال می‏کنیم، خوب فکر می‏کنیم، خوب فکر نمی‏کنیم، خوب پرواز می‏کنیم، خوب سقوط می‏کنیم، خوب اجابت مزاج می‏کنیم، خوب راه می‏رویم، خوب می‏دویم، خوب رویایی می‏شویم، خوب منطقی می‏شویم، خوب می‏شاشیم، خوب می‏رینیم! (ببخشید بابت بی ادبی، لازم بود که بگویم)، خوب سخنرانی می‏کنیم، خوب درس می‏خوانیم، خوب درس می‏دهیم، خوب نصیحت می‏کنیم، خوب نصیحت می‏شنویم، خوب عاقل می‏شویم، خوب بی عقل می‏شویم، خوب دیوانه می‏شویم، خوب به جنون می‏رسیم، خوب متولد می‏شویم، خوب می‏میریم و هزاران خوبی دیگر! مانده‏ام با وجود این همه خوبی و این زندگی سرشار از خوبی، پس چرا همیشه آفتابه لگن هفت دست، شام ناهار هیچی! یا به قولی هشتمان گروی نهمان است. به اصل قضیه در پست بعدی خواهم پرداخت. می‏خواهم خوب بنویسم!

فقط یاد گرفته‏ایم که به ریش دیگران بخندیم، از ریش خود غافل شده‏ایم و دیگران (دنیا) دارند به ریش ما می‏خندند

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

از ماست که بر ماست... نژادپرستی ابزاری برای انسان ستیزی است که توسط خود انسان‏ها به وجود آمده است. فاشیسم پدیده‏ای حاصل از نژادپرستی (قومی، مذهبی و یا هردو)، ناسیونالیسم بدون تعقل، مذهب گرایی افراطی و جامعه تک صدایی است که البته عوامل بسیار دیگری هم در آن نقش دارند و هرکدام از این عواملی که نام بردم بسته به محیط و فرهنگ مردم یک جامعه تاثیر و نقش متفاوتی دارند.

جامعه امروز ایران اسیر دو پدیده‏ی نژادپرستی پنهان (گاهی اوقات آشکار) و فاشیسم مذهبی است. این دو پدیده به قدری در جامعه ما عادی شده‏اند که برای خیلی‏ها امر طبیعی محسوب می‏شوند و به راحتی از کنار آن می‏گذرند. هر کسی آن را به گونه‏ای تعبیر می‏کند و سعی در توجیه و تفسیر آن دارد. عده‏ای می‏بینند، می‏شنوند و می‏خوانند. اما یا سکوت کرده یا اگر هم اعتراضی کنند فورا متهم به بدترین جرم و گناه می‏شوند.

فاشیسم مذهبی بدترین ظلم در حق دینداران، مذهبیون، بی دینان، بی خدایان وکل اقشار جامعه است. چرا که سعی در یکدست کردن همه دارد. به عنوان نمونه اسلام را طبقه طبقه کرده‏اند و هر فرد و گروهی را در یک طبقه قرار داده‏اند و به هیچ وجه امتیازات اجتماعی این طبقات یکسان نیست. شیعه ولایی با شیعه غیر سیاسی و مذهبی در کسب حقوق اجتماعی از زمین تا آسمان فرق دارند. یک سنی مذهب هم مسلمان است اما از پایین ترین حقوق اجتماعی برخوردار است و باید همه جور توهین، تحقیر و تمسخری را از رادیو، تلویزیون؛ روزنامه‏ها، رسانه‏ها و سایر مردم شاهد باشد و حق هیچ گونه اعتراضی را هم ندارد. اقلیت‏های دینی و مذهبی هم با این مشکلات رو به رو هستند و چه بسا با مواردی به مراتب بدتر. طیف دگراندیش و بی دین هم که اصلا حق زندگی کردن و ابراز وجود ندارند.

می‏رسم به بخش نژادپرستی که زخم و دردی عمیق بر تن ایران است. در مورد اقوام ایرانی این موضوع اظهر من الشمس است و نمی‏توان از آن فرار کرد یا آن را کتمان نمود. یک نفر فقط به خاطر قومیت خود مورد تمسخر، هتاکی، توهین و تحقیر قرار می‏گیرد. زبان مادری، لباس و فرهنگ او بازیچه‏ی دست عده‏ای می‏شود و قصه تلخی را رقم می‏زند. فراموش کرده‏ایم که توهین به هر یک از اقوام ایرانی توهین به ایران و ایرانی است. ایران یعنی جمع همه‏ی این اقوام و فرهنگ‏هایشان.

عمری است که قدم در راه بیراهه گذاشته‏ایم و فقط یاد گرفته‏ایم که خود را برتر و بهتر از کل دنیا بدانیم و ببینیم. تیشه برداشته و با دست خود در حال قطع ریشه‏ی تاریخ و فرهنگ ایران هستیم. اما باز دیگران را مقصر می‏دانیم. ای کاش کمی از دیگران یاد می‏گرفتیم. هندیان را ببینید. بزرگترین و واقعی‏ترین دموکراسی دنیا در هند حاکم است. چون مردم هند از مدت‏ها پیش به این نتیجه رسیده‏اند که وحدت و یکپارچگی کشورشان با حقظ فرهنگ اقوام مختلف و احترام به یکدیگر به دست می‏آید. اما از هند فقط بالیوود را در نظر گرفته و متوجه نیستیم که هند در آینده‏ای نه چندان دور تبدیل به ابرقدرت و قطبی تاثیر گذار در دنیا خواهد شد. فقط یاد گرفته‏ایم که به ریش دیگران بخندیم، از ریش خود غافل شده‏ایم و دنیا دارد به ریش ما می‏خندد. ایران هم قربانی رفتار‏های ما شده است. ملتی که برای خود و افراد درون جامعه‏اش احترام قائل نشود، دیگران هم به او احترامی نخواهند گذاشت. از ماست که بر ماست.

دیشب برای ندا گریه کردم، بالاترینی‏ها بیایید به احترام خون ندا و نداها متحد باشیم

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

دلم گرفته است، به کجا پناه ببرم... قصد نوشتن و ارسال این متن را از مدت‏ها پیش داشتم. اما اتفاقی دیشب برایم رخ داد که من را وادار به نوشتن این مطلب کرد. شب گذشته مشغول بررسی فیلم‏ها، عکس‏ها و مطالب مربوط به جنبش بودم. هنگام مرور و تماشای عکس‏ها، به تصویر صورت خونین ندا آقا سلطان برخوردم. بغض راه گلویم را گرفت، اشک در چشمانم جمع شد و مشغول گریه کردن شدم. تصاویر تمام شهدا و کشته شدگان راه آزادی در ذهنم نقش بست. برادران و خواهران ما رفتند. سربلند و سرافراز هستند. درست مثل تمام دلاور مردان و شیر زنان تاریخ ایران از ابتدا تا به امروز. ما مانده‏ایم و راهی که در پیش است. لازمه‏ی پیمودن این راه آگاهی، اتحاد و همدلی است. همه اعضای یک خانواده بزرگ به نام ایران هستیم. درست مثل اعضای هر خانواده‏ای دارای عقاید، اندیشه‏ها و سلایق متفاوتی هستیم اما در نهایت انسان و ایرانی هستیم که اصلی ترین و مهم ترین وجه مشترک ما است. پس بیایید همدیگر را تحمل کنیم و کاری نکنیم که اعضای خانواده از هم جدا و دور شوند. حق سخن گفتن و اظهار نظر کردن را از اعضای خانواده نگیریم. هدف مشترک است و همین ارزش محسوب می‏شود. باز هم به یاد ندا و نداها افتادم. دوباره چشمانم پر از اشک شده است. بیشتر از این نمی‏توانم بنویسم. دیگر درباره‏ی جنبش سبز نخواهم نوشت. چون تمام حرف‏هایم را زده و شما هم آن را خوانده‏اید. ببخشید که مطلبم چیزی در چنته نداشت چون توانی برای نوشتن ندارم. تنها یک آرزو دارم و بس: دیدن بهار آزادی، سربلندی نام ایران و ایرانی و به ثمر نشستن خون ندا و نداها.